عمارت (داستان بلند)
نویسنده:
بهرام حیدری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
سرهای بارآقا و عین شاه از شیار سمت راه لالی که پیدا می شود، دهانشان نیمه باز، نفس نفس می زنند. رنگ بارآقا بنفش شده و رنگ عین شاه سفید و بریده بریده شده. باد مثل هجومی پرهمهمه و همه سویه به صورت و گردن عرق آلودشان می خورد و لبخند می آورد و در همین دم صدای درهم کُپه بچه های آنسوی شیار می رسد و لبخندها را می برد و اخمها را می آورد.
- الآن ... به بار آقا ... بگو. بگم؟ نگو بش. میگم .. نه
و صدائی خشم ،آلود موضوع را روشن میکند: «های بارآقا! والله همین پسر بَردی و پسر امیرآقا دارن بچه ها رو پراکنده می کنن ...»
صداهای خنده می آید و «صداهای پسر بردی و پسر امیرآقا» می رسند: «های نه. های این دروغ میگه!»
کپه بچه ها به ملاحظه شکایت و شکایت کشی، سرپا ایستاده و چهره ها را مثل سنگهای سفید و صاف به سوی «رئیس و معاون» گرفته. صدای از ته گلوی بار آقا روانه شده.
- های پسر بردی و پسر امیر آقا! توله جن ها! راست میگه؟
بار آقا هم مثل شاکی، اسمهای دو متهم را از سر خشم حذف کرده است...
سرهای بارآقا و عین شاه از شیار سمت راه لالی که پیدا می شود، دهانشان نیمه باز، نفس نفس می زنند. رنگ بارآقا بنفش شده و رنگ عین شاه سفید و بریده بریده شده. باد مثل هجومی پرهمهمه و همه سویه به صورت و گردن عرق آلودشان می خورد و لبخند می آورد و در همین دم صدای درهم کُپه بچه های آنسوی شیار می رسد و لبخندها را می برد و اخمها را می آورد.
- الآن ... به بار آقا ... بگو. بگم؟ نگو بش. میگم .. نه
و صدائی خشم ،آلود موضوع را روشن میکند: «های بارآقا! والله همین پسر بَردی و پسر امیرآقا دارن بچه ها رو پراکنده می کنن ...»
صداهای خنده می آید و «صداهای پسر بردی و پسر امیرآقا» می رسند: «های نه. های این دروغ میگه!»
کپه بچه ها به ملاحظه شکایت و شکایت کشی، سرپا ایستاده و چهره ها را مثل سنگهای سفید و صاف به سوی «رئیس و معاون» گرفته. صدای از ته گلوی بار آقا روانه شده.
- های پسر بردی و پسر امیر آقا! توله جن ها! راست میگه؟
بار آقا هم مثل شاکی، اسمهای دو متهم را از سر خشم حذف کرده است...
آپلود شده توسط:
ساری گلین
1404/03/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عمارت (داستان بلند)