زیر آفتاب: داستان بلند
نویسنده:
منصور یاقوتی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
روستای «تلخستان» در دامنه تپه یی سنگی که با شیب ملایمی پایین می رفت کج و کول و خاک برسر افتاده بود. خانه ها کیپ هم بودند و سقف و دیوارها شکم داده بودند. کوچه ها تنگ و بدترکیب بود با پستی و بلندی و از کثافت لبریز.
پایین آبادی، جویبار کم عمقی جریان داشت و در جنوب با رودخانه یکی می شد. کنار رودخانه بیدها صف کشیده بودند. ده در محاصره یکرشته کوه قرار داشت که زمستان لانه گرگها می شد. کوهها زنده و شاداب بودند در دامنه کوهها، تپه های ناهموار سر بر زمین نهاده بودند. کنار چشمه که در پایین ده قرار داشت، درخت بید درازی را از تو تراشیده بودند و آبشخور حیوانات بود. پای کوه بهلول که سه چهار کیلومتر با ده فاصله داشت. ماهی دره بود. چند تا چشمه در گوشه و کنارش می جوشید و یک شاخه از آبش به طرف زمینهای پایین آبادی می رفت. دوتا دره دیگر نه به باصفایی ماهی دره، روبروی تلخستان در خمیازه مدام با چنارها وتک و توک درختهای گردو و توت جا گرفته بود.
مدرسه رو به جنوب قرار داشت پایین جاده ماشین روی که از وسط ده می گذشت، پرت و دور افتاده با چندتا پنجره که چهار فصل سال در حسرت آفتابی بود که از کمرکش مهتابی پا فراتر نمی گذاشت، کلاس و اتاق آموزگار، هیچ کدام آفتابگیر نبودند...
روستای «تلخستان» در دامنه تپه یی سنگی که با شیب ملایمی پایین می رفت کج و کول و خاک برسر افتاده بود. خانه ها کیپ هم بودند و سقف و دیوارها شکم داده بودند. کوچه ها تنگ و بدترکیب بود با پستی و بلندی و از کثافت لبریز.
پایین آبادی، جویبار کم عمقی جریان داشت و در جنوب با رودخانه یکی می شد. کنار رودخانه بیدها صف کشیده بودند. ده در محاصره یکرشته کوه قرار داشت که زمستان لانه گرگها می شد. کوهها زنده و شاداب بودند در دامنه کوهها، تپه های ناهموار سر بر زمین نهاده بودند. کنار چشمه که در پایین ده قرار داشت، درخت بید درازی را از تو تراشیده بودند و آبشخور حیوانات بود. پای کوه بهلول که سه چهار کیلومتر با ده فاصله داشت. ماهی دره بود. چند تا چشمه در گوشه و کنارش می جوشید و یک شاخه از آبش به طرف زمینهای پایین آبادی می رفت. دوتا دره دیگر نه به باصفایی ماهی دره، روبروی تلخستان در خمیازه مدام با چنارها وتک و توک درختهای گردو و توت جا گرفته بود.
مدرسه رو به جنوب قرار داشت پایین جاده ماشین روی که از وسط ده می گذشت، پرت و دور افتاده با چندتا پنجره که چهار فصل سال در حسرت آفتابی بود که از کمرکش مهتابی پا فراتر نمی گذاشت، کلاس و اتاق آموزگار، هیچ کدام آفتابگیر نبودند...
آپلود شده توسط:
محراب
1404/02/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زیر آفتاب: داستان بلند