ملانصرالدین
نویسنده:
آلیس گیر کلیس
مترجم:
موسی فرهنگ
امتیاز دهید
از متن کتاب:
هی! هاو! هی! هاو!
این صدها از اطراف ملا نصر الدین برمی خاست. ملا بیازار مال فروشال رفته بود. این بازار در شهر قدیمی موطن او و بسیار دراز و کهنه بود. مال فروشان اطراف او را گرفته بودند و هر یک همکار دیگر خود را بعقب می راندند تا بهتر نظر ملا را جلب کنند. نعره های مال فروشان وضع غریبی بوجود آورده بود. صداهای ناهنجاری از حنجره های آنها بیرون می آمد اما همه در معنی یکسان بود «در تمام دنیا الاغی بهتر از الاغ من یافت نمی شود. من می خواهم این الاغ ممتاز را بفروشم. راستی که هر کس این الاغ نصیبش شود چقدر خوش اقبال است».
ملا ریش خاکستری خود را نوازش می داد و بدنیای خران فرو رفته بود. الاغ کوچک او از همان روزی که پا باین دنیا نهاده تا این تاریخ که بسن پیری رسیده باو خدمت کرده بود و او این می اندیشید که یک کره خر می تواند همین خدمت الاغ مسن او را بکند و خطر مرگ و میر هم ندارد.
نظر ملا از شکل شمایل الاغ، بسوی یک نفر که عمامه ای سفید برسر و لباده بلند و سیاهی در تنش بود افتاده. این عمامه و لباده او را بیک معلم و یا قاضی دهکده شبیه کرده بود، مرد الاغ فروش علاقه زیادی داشت که الاغ خود را بملا بفروشد. الاغ سفید و جوان این مرد نظر ملا را جلب کرد و او که توجه ملا را دید با طبع شوخ خود متوجه گوشهای نرم الاغ گردید و بنوازش آنها پرداخت...
هی! هاو! هی! هاو!
این صدها از اطراف ملا نصر الدین برمی خاست. ملا بیازار مال فروشال رفته بود. این بازار در شهر قدیمی موطن او و بسیار دراز و کهنه بود. مال فروشان اطراف او را گرفته بودند و هر یک همکار دیگر خود را بعقب می راندند تا بهتر نظر ملا را جلب کنند. نعره های مال فروشان وضع غریبی بوجود آورده بود. صداهای ناهنجاری از حنجره های آنها بیرون می آمد اما همه در معنی یکسان بود «در تمام دنیا الاغی بهتر از الاغ من یافت نمی شود. من می خواهم این الاغ ممتاز را بفروشم. راستی که هر کس این الاغ نصیبش شود چقدر خوش اقبال است».
ملا ریش خاکستری خود را نوازش می داد و بدنیای خران فرو رفته بود. الاغ کوچک او از همان روزی که پا باین دنیا نهاده تا این تاریخ که بسن پیری رسیده باو خدمت کرده بود و او این می اندیشید که یک کره خر می تواند همین خدمت الاغ مسن او را بکند و خطر مرگ و میر هم ندارد.
نظر ملا از شکل شمایل الاغ، بسوی یک نفر که عمامه ای سفید برسر و لباده بلند و سیاهی در تنش بود افتاده. این عمامه و لباده او را بیک معلم و یا قاضی دهکده شبیه کرده بود، مرد الاغ فروش علاقه زیادی داشت که الاغ خود را بملا بفروشد. الاغ سفید و جوان این مرد نظر ملا را جلب کرد و او که توجه ملا را دید با طبع شوخ خود متوجه گوشهای نرم الاغ گردید و بنوازش آنها پرداخت...
آپلود شده توسط:
Alisson90
1404/01/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ملانصرالدین