خلاصه کتاب تصویر دوریان گری
نویسنده:
اسکار وایلد
امتیاز دهید
خلاصه کتاب «تصویر دوریان گری» (The Picture of Dorian Gray) مغز اثر «اسکار وایلد» (Oscar Wilde)، نویسنده ایرلندی است که در سال ۱۸۹۰ منتشر شد. این رمان گوتیک که تنها رمان منتشر شده وایلد است، داستان مردی جوان و زیبا به نام دوریان گری را روایت میکند که پرترهای از او نقاشی میشود. دوریان آرزو میکند که جوانی و زیباییاش جاودانه باشد و پرتره به جای او پیر شود. آرزوی او برآورده میشود، اما به بهایی هولناک: در حالی که او همچنان جوان و زیبا میماند، تصویرش بازتابدهنده فساد روح او میشود. این رمان که در زمان انتشار به دلیل مضامین اخلاقیاش جنجالبرانگیز شد، نقدی هوشمندانه بر زیباییپرستی و اخلاقیات عصر ویکتوریایی است.
بخشی از کتاب دوریان گری:
«دوریان با شمعی در دست از پلههای قدیمی بالا میرفت. نسیمی که از پنجرههای شکسته میوزید، شعله شمع را به رقص درمیآورد و سایههای مواج و درهمتنیدهای بر دیوارهای پوسیده میانداخت. بوی نم و کپک در هوا پیچیده بود و قلب او با هر قدم تندتر میتپید. بالاخره به اتاق زیرشیروانی رسید، همان جایی که سالها پیش تصویر نفرینشده را پنهان کرده بود. دستش که پرده را کنار زد، میلرزید. در نور لرزان شمع، چهره هیولاوار روی بوم را دید. چهرهای که زمانی به زیبایی فرشتگان بود، اما حالا با هر گناه و پلیدی که دوریان مرتکب شده بود، زشتتر و منزجرکنندهتر شده بود.
با نفرتی عمیق به تصویر خیره شد. این همان آینهای بود که تمام این سالها روح او را منعکس کرده بود، در حالی که خودش در میان جامعه لندن میچرخید و همه از جوانی جاودان و زیبایی بینقصش در شگفت بودند. هر خیانت، هر قتل، هر لذت شیطانی که او تجربه کرده بود، ردش را روی این بوم به جا گذاشته بود. خون سیبیل وین هنوز روی دستهای این تصویر خشک نشده بود و لبخند شیطانیاش یادآور لحظهای بود که بسیل هالوارد، نقاش بیچاره را به قتل رسانده بود. حالا دیگر تحمل دیدن این تصویر را نداشت. این شاهد خاموش اما گویای تمام جنایتهایش را.»
بخشی از کتاب دوریان گری:
«دوریان با شمعی در دست از پلههای قدیمی بالا میرفت. نسیمی که از پنجرههای شکسته میوزید، شعله شمع را به رقص درمیآورد و سایههای مواج و درهمتنیدهای بر دیوارهای پوسیده میانداخت. بوی نم و کپک در هوا پیچیده بود و قلب او با هر قدم تندتر میتپید. بالاخره به اتاق زیرشیروانی رسید، همان جایی که سالها پیش تصویر نفرینشده را پنهان کرده بود. دستش که پرده را کنار زد، میلرزید. در نور لرزان شمع، چهره هیولاوار روی بوم را دید. چهرهای که زمانی به زیبایی فرشتگان بود، اما حالا با هر گناه و پلیدی که دوریان مرتکب شده بود، زشتتر و منزجرکنندهتر شده بود.
با نفرتی عمیق به تصویر خیره شد. این همان آینهای بود که تمام این سالها روح او را منعکس کرده بود، در حالی که خودش در میان جامعه لندن میچرخید و همه از جوانی جاودان و زیبایی بینقصش در شگفت بودند. هر خیانت، هر قتل، هر لذت شیطانی که او تجربه کرده بود، ردش را روی این بوم به جا گذاشته بود. خون سیبیل وین هنوز روی دستهای این تصویر خشک نشده بود و لبخند شیطانیاش یادآور لحظهای بود که بسیل هالوارد، نقاش بیچاره را به قتل رسانده بود. حالا دیگر تحمل دیدن این تصویر را نداشت. این شاهد خاموش اما گویای تمام جنایتهایش را.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/11/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب تصویر دوریان گری