تحول ناممکن
نویسنده:
                                        
                                            افسانه خاکپور
                                        
                                    امتیاز دهید
                                    
                                    
                                
                                    مجموعه ۱۵ داستان کوتاه
از داستان بر چشم بد لعنت:
جهانشاه تولد پنجاه سالگی اش را در رستوران «دربازکن» به تنهایی جشن گرفته است. او خودش را به یک ضیافت یک نفره دعوت کرده و پشت میز کوچکی که مخلفات آنرا یک کاسه سالاد و یک ظرف صدف دریایی و خرچنگ تشکیل می دهد، نشسته و در حال دود کردن پیپ به صندلی خالی روبرویی فکر می کند.
او امشب سر و وضع خود را آراسته، پاپیون قرمز رنگی زده و کفشهای ورنی انگلیسی را با کت و شلوار مارک ایوسن لورانی که یادگار شب عروسی اش بود را پوشیده و برق و جلایی به سر و روی خود داده است، اما با اینهمه کسی متوجه اینهمه تغییر و تحول در او نشده. جهانشاه کمی روی صندلی اش جابجا می شود و منتظر است که گارسون یا سرآشپز تولدش را تبریک بگویند اما گارسون با بی تفاوتی می پرسد:
«جان، بوژوله مخصوص؟»
جهانشاه با حالتی افتخارآمیز می گوید: نه امشب شامپاین می خورم. آخه تولدمه.
گارسون لبخندزنان تبریک می گوید و فوراً شمعی برسر میزش افروخته و پی کارش می رود. در واقع اولین باری نیست که به اینجا می آید. از پانزده سال پیش به اینطرف رستوران دربازکن جزئی از او و او جزئی از این رستوران شده است. پانزده سال تمام، میز کنار پنجره دربست در قرق اوست...
                                    
                                        
                                    
                                از داستان بر چشم بد لعنت:
جهانشاه تولد پنجاه سالگی اش را در رستوران «دربازکن» به تنهایی جشن گرفته است. او خودش را به یک ضیافت یک نفره دعوت کرده و پشت میز کوچکی که مخلفات آنرا یک کاسه سالاد و یک ظرف صدف دریایی و خرچنگ تشکیل می دهد، نشسته و در حال دود کردن پیپ به صندلی خالی روبرویی فکر می کند.
او امشب سر و وضع خود را آراسته، پاپیون قرمز رنگی زده و کفشهای ورنی انگلیسی را با کت و شلوار مارک ایوسن لورانی که یادگار شب عروسی اش بود را پوشیده و برق و جلایی به سر و روی خود داده است، اما با اینهمه کسی متوجه اینهمه تغییر و تحول در او نشده. جهانشاه کمی روی صندلی اش جابجا می شود و منتظر است که گارسون یا سرآشپز تولدش را تبریک بگویند اما گارسون با بی تفاوتی می پرسد:
«جان، بوژوله مخصوص؟»
جهانشاه با حالتی افتخارآمیز می گوید: نه امشب شامپاین می خورم. آخه تولدمه.
گارسون لبخندزنان تبریک می گوید و فوراً شمعی برسر میزش افروخته و پی کارش می رود. در واقع اولین باری نیست که به اینجا می آید. از پانزده سال پیش به اینطرف رستوران دربازکن جزئی از او و او جزئی از این رستوران شده است. پانزده سال تمام، میز کنار پنجره دربست در قرق اوست...
آپلود شده توسط:
                                
                                            محراب
                                            
                                    1403/12/27
                                         
                                





 
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تحول ناممکن