تبعیدی ها
نویسنده:
محسن حسام
امتیاز دهید
از متن کتاب:
نام من شاعر است. زمانی که مخفی شده بودم شبها درها و پنجره ها را کیپ می بستم و سرم را می کردم لای کتاب شعرها.
رابط می گفت: "تو هم وقت گیر آورده ای آخر حالا وقت شعر و شاعری است !"
می گفتم: "دست خودم نیست. باور کن حال و روزم بدون شعر نمی گذرد."
مجبورش می کردم هر بار که به خانه می آید، برایم کتاب شعر بیاورد. یک روز صبح از خواب که پا شدم، گزیده اشعار نیما را بالای سرم دیدم. هفته بعد نامه های نیما رسید. من شب ها با نیما خلوت می کردم. در یکی از شبها به خواب رابط راه پیدا کردم. در خواب از او خواستم که برایم دیوان حافظ بیاورد. صبح که از خواب برخاستم دیدم دیوان حافظ بالای سرم است.
یک روز رابط گفت: "تو از این جا می روی."
گفتم: "کجا ؟"
گفت: "نمی دانم. ولی تو باید از این جا بروی."
دوباره گفتم : " کجا ؟"
گفت: "سئوال نکن. این خانه دیگر امن نیست. خرت و پرت هایت را جمع کن فردا شب خانه را ترک می کنیم."...
نام من شاعر است. زمانی که مخفی شده بودم شبها درها و پنجره ها را کیپ می بستم و سرم را می کردم لای کتاب شعرها.
رابط می گفت: "تو هم وقت گیر آورده ای آخر حالا وقت شعر و شاعری است !"
می گفتم: "دست خودم نیست. باور کن حال و روزم بدون شعر نمی گذرد."
مجبورش می کردم هر بار که به خانه می آید، برایم کتاب شعر بیاورد. یک روز صبح از خواب که پا شدم، گزیده اشعار نیما را بالای سرم دیدم. هفته بعد نامه های نیما رسید. من شب ها با نیما خلوت می کردم. در یکی از شبها به خواب رابط راه پیدا کردم. در خواب از او خواستم که برایم دیوان حافظ بیاورد. صبح که از خواب برخاستم دیدم دیوان حافظ بالای سرم است.
یک روز رابط گفت: "تو از این جا می روی."
گفتم: "کجا ؟"
گفت: "نمی دانم. ولی تو باید از این جا بروی."
دوباره گفتم : " کجا ؟"
گفت: "سئوال نکن. این خانه دیگر امن نیست. خرت و پرت هایت را جمع کن فردا شب خانه را ترک می کنیم."...
آپلود شده توسط:
محراب
1404/01/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تبعیدی ها