رویا
نویسنده:
امیل زولا
مترجم:
مهران محبوبی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
در زمستان سخت سال ۱۸۶۰ استان اواز گرفتار یخبندان شد و برف سنگینی دشتهای پیکاردی سفلی را فروپوشاند. آنگاه تندبادی که از قضا از شمال شرق وزیدن گرفته بود، کم و بیش شهر بومون را در روز عید نوئل کفن پوش کرد. برفی که از صبح شروع به باریدن کرده بود، حوالی شامگاه شدت گرفت و در طی سراسر شب بر روی هم انباشته شد. در بالای شهر، در انتهای خیابان ارفه ور که بازوی عرضی کلیسای جامع گویی در آن به بند کشیده شده بود، باد چونان تازیانه برف را بر در سنت انیس می کوفت، دری کهن و رومی که در زیر سنتوری برهنه مزین، به پیکره های بسیار بود و دیگر کم و بیش به سبک گوتیک درآمده بود. سپیده دم صبح بعد، آنجا نزدیک به سه گام برف بر روی زمین نشسته بود.
خیابان، خسته از جشن شب پیش هنوز در خواب بود. زنگ ساعت شش نواخته شد در میان تاریکی که ریزش آهسته و پیوسته دانه های برف نیلفامش می کرد، تنها پیکر موهومی از آن دخترکی نه ساله که در پناه قوس مطبق، سراسر شب را لرزیده و کوشیده بود تا سرحد امکان از خود محافظت کند، نشانی از حیات داشت.
وی ژنده پاره ای بر تن، روسری مندرسی بر سر و کفشهای کهنه مردانه ای در پا داشت. بی گمان پس از دیر زمانی پیمودن شهر به آن مکان رسیده بود، چرا که آنجا از شدت ضعف از پا افتاده بود. برایش آنجا پایان عالم بود، بی کس و تنها با تسلیم محض، همراه با گرسنگی فرساینده و سرمای کشنده...
در زمستان سخت سال ۱۸۶۰ استان اواز گرفتار یخبندان شد و برف سنگینی دشتهای پیکاردی سفلی را فروپوشاند. آنگاه تندبادی که از قضا از شمال شرق وزیدن گرفته بود، کم و بیش شهر بومون را در روز عید نوئل کفن پوش کرد. برفی که از صبح شروع به باریدن کرده بود، حوالی شامگاه شدت گرفت و در طی سراسر شب بر روی هم انباشته شد. در بالای شهر، در انتهای خیابان ارفه ور که بازوی عرضی کلیسای جامع گویی در آن به بند کشیده شده بود، باد چونان تازیانه برف را بر در سنت انیس می کوفت، دری کهن و رومی که در زیر سنتوری برهنه مزین، به پیکره های بسیار بود و دیگر کم و بیش به سبک گوتیک درآمده بود. سپیده دم صبح بعد، آنجا نزدیک به سه گام برف بر روی زمین نشسته بود.
خیابان، خسته از جشن شب پیش هنوز در خواب بود. زنگ ساعت شش نواخته شد در میان تاریکی که ریزش آهسته و پیوسته دانه های برف نیلفامش می کرد، تنها پیکر موهومی از آن دخترکی نه ساله که در پناه قوس مطبق، سراسر شب را لرزیده و کوشیده بود تا سرحد امکان از خود محافظت کند، نشانی از حیات داشت.
وی ژنده پاره ای بر تن، روسری مندرسی بر سر و کفشهای کهنه مردانه ای در پا داشت. بی گمان پس از دیر زمانی پیمودن شهر به آن مکان رسیده بود، چرا که آنجا از شدت ضعف از پا افتاده بود. برایش آنجا پایان عالم بود، بی کس و تنها با تسلیم محض، همراه با گرسنگی فرساینده و سرمای کشنده...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/11/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رویا
از متنی که در توضیحات آمده به نظر میرسد مترجم با استقاده از مترجم گوگل یا مشابه آن ترجمه کرده . ایشان فوت ( واحد طول که در فارسی هم همه جا فوت گفته میشود ) ظاهرا به گام ( قدم که همان فوت در انگلیسی است ) ترجمه کرده اند . امیدوارم نظر من درست نباشد