باغ بلور
نویسنده:
محسن مخملباف
امتیاز دهید
از متن کتاب:
لایه درد زایمان را می شناخت؛ بار اولش که نبود. دو بار قبلی وقتش که شده بود تیره پشتش آرام آرام گرفته بود؛ طوری که انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد. آرام و طولانی بعد رفته رفته درد بیشتر شده بود. گرفته بود و رها کرده بود. چند دقیقه درد، چند دقیقه آسایش؛ تا بچه هایش به دنیا آمده بودند. اینها همه درست. این را هر زنی حتی اگر نزاییده باشد میداند ولی حالا چرا؟ آن هم این طور نابهنگام!
هر چه حسابش را می کرد، سر از کار این درد بی موقع در نمی آورد. دفعات پیش حساب از دستش در رفته بود. زندگی که خوش باشد، آدمی روزها را نمی شمارد. اما این ماههای پر از غم و تنهایی که هر روزش عمر آدمیزادی است، چیزی نبود که حسابش از دست لایه در برود. وقتش را داشت. خوب هم وقتش را داشت. آن خدا بیامرز که رفته بود، یک ماه عقب انداخته بود. خبرش را که آورده بودند، پر و پیمان سه ماه را داشت. دو ماه بعدش به این خانه آمده بود و حالا هر چقدر هم که گذشته باشد؛ هر چقدر هم که شکمش تل تل باشد؛ هفت ماه که سرتر نیست بگو هشت ماه و حالا کو تا درد زایمان؟! پس شاید این درد کمر از سرماخوردگی است...
لایه درد زایمان را می شناخت؛ بار اولش که نبود. دو بار قبلی وقتش که شده بود تیره پشتش آرام آرام گرفته بود؛ طوری که انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد. آرام و طولانی بعد رفته رفته درد بیشتر شده بود. گرفته بود و رها کرده بود. چند دقیقه درد، چند دقیقه آسایش؛ تا بچه هایش به دنیا آمده بودند. اینها همه درست. این را هر زنی حتی اگر نزاییده باشد میداند ولی حالا چرا؟ آن هم این طور نابهنگام!
هر چه حسابش را می کرد، سر از کار این درد بی موقع در نمی آورد. دفعات پیش حساب از دستش در رفته بود. زندگی که خوش باشد، آدمی روزها را نمی شمارد. اما این ماههای پر از غم و تنهایی که هر روزش عمر آدمیزادی است، چیزی نبود که حسابش از دست لایه در برود. وقتش را داشت. خوب هم وقتش را داشت. آن خدا بیامرز که رفته بود، یک ماه عقب انداخته بود. خبرش را که آورده بودند، پر و پیمان سه ماه را داشت. دو ماه بعدش به این خانه آمده بود و حالا هر چقدر هم که گذشته باشد؛ هر چقدر هم که شکمش تل تل باشد؛ هفت ماه که سرتر نیست بگو هشت ماه و حالا کو تا درد زایمان؟! پس شاید این درد کمر از سرماخوردگی است...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/11/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ بلور