عیار
نویسنده:
زکریا هاشمی
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
میراب فتیله چراغ فانوسش را بالا کشید و گذاشت کنار جوی آب، و بعد طبق عادت به کف دستش تف کرد و دستهایش را به هم مالید و بیل را برداشت و در گل و شن فروکرد و مسیر آب را برگرداند به جوی کوچه ای پهن و دراز و بعد به کوچه تاریک نگاهی انداخت و بیلش را بلند کرد، گذاشت روی شانه اش و فانوس را برداشت و وارد کوچه پهن شد، و به جوی وسط کوچه نگاهی انداخت و دید آشغال های داخل جوی جلوی حرکت آب را گرفته است. فانوسش را از شاخهٔ درختی کنار جوی آب آویزان کرد و با سرعت آشغالها را از داخل جوی آب بیرون آورد و ریخت پای درخت و بعد با بیلش پای درخت آب ریخت و بعد فانوسش را برداشت و بیل به دست راه افتاد...
سر هر چهارراه توی کوچه یک تیر چوبی برق بود که نورش با زحمت چهارراه کوچه را روشن می کرد در حیاط تمام خانه ها باز بود و صاحبانشان، فانوس به دست، کنار در حیاطشان در انتظار آب محل بودند که حوض آب انبارشان را پر کنند تا فصل دیگر...
بی آبی در فصل تابستان سخت آزاردهنده بود. در آن شب گرم تابستان اهالی محلی که نوبت آبشان بود تا صبح بیداری می کشیدند و جای بیداری شبانه را با غیبت و چشم چرانی و گفت و گو با یکدیگر و لاس خشکه پر می کردند و پسربچه ها هم با بازی و سروصدا، فضای تاریک و روشن محل را شاد و زنده نگه می داشتند، و همه بیدار بیرون از خانه هایشان در کوچه ها ولو بودند. زنها با زنها، مردها با مردها در حال گفت و گو و درد دل بودند. پسرهای جوان دخترهای رسیده محلشان را زیر نظر داشتند و پسربچه های ده دوازده ساله محل نیز با سروصدا مشغول بازی بودند...
بیشتر
میراب فتیله چراغ فانوسش را بالا کشید و گذاشت کنار جوی آب، و بعد طبق عادت به کف دستش تف کرد و دستهایش را به هم مالید و بیل را برداشت و در گل و شن فروکرد و مسیر آب را برگرداند به جوی کوچه ای پهن و دراز و بعد به کوچه تاریک نگاهی انداخت و بیلش را بلند کرد، گذاشت روی شانه اش و فانوس را برداشت و وارد کوچه پهن شد، و به جوی وسط کوچه نگاهی انداخت و دید آشغال های داخل جوی جلوی حرکت آب را گرفته است. فانوسش را از شاخهٔ درختی کنار جوی آب آویزان کرد و با سرعت آشغالها را از داخل جوی آب بیرون آورد و ریخت پای درخت و بعد با بیلش پای درخت آب ریخت و بعد فانوسش را برداشت و بیل به دست راه افتاد...
سر هر چهارراه توی کوچه یک تیر چوبی برق بود که نورش با زحمت چهارراه کوچه را روشن می کرد در حیاط تمام خانه ها باز بود و صاحبانشان، فانوس به دست، کنار در حیاطشان در انتظار آب محل بودند که حوض آب انبارشان را پر کنند تا فصل دیگر...
بی آبی در فصل تابستان سخت آزاردهنده بود. در آن شب گرم تابستان اهالی محلی که نوبت آبشان بود تا صبح بیداری می کشیدند و جای بیداری شبانه را با غیبت و چشم چرانی و گفت و گو با یکدیگر و لاس خشکه پر می کردند و پسربچه ها هم با بازی و سروصدا، فضای تاریک و روشن محل را شاد و زنده نگه می داشتند، و همه بیدار بیرون از خانه هایشان در کوچه ها ولو بودند. زنها با زنها، مردها با مردها در حال گفت و گو و درد دل بودند. پسرهای جوان دخترهای رسیده محلشان را زیر نظر داشتند و پسربچه های ده دوازده ساله محل نیز با سروصدا مشغول بازی بودند...
آپلود شده توسط:
elahehj
1403/07/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عیار