آخرین نگاه از پل خرمشهر
نویسنده:
ناصر موذن
امتیاز دهید
از متن کتاب:
با هر ضربه خمپاره و خمسه خمسه و موشک بر سطح خیابان، بوی عفن بلندتر میشد و چون بخاری دبش و چسبناک زیر سقف مقعر نهر پراکنده می شد. آجرهای سقف نهر نم کشیده و شوره زده و پوسیده بود و جای جای ریزش داشت. صدای شلاب شلاپ قدمها انعکاس دلهره آوری داشت. تا زانو در هرز آب نهر بودند و لجن اندکی بالاتر از مچ پاهایشان را پوشانده بود.
ناصر گفت: «بچه که بودیم توی این نهر چه شنائی می کردیم، آن موقع سقف نداشت، بچه ها یادتون میاد؟ خسرو بی توجه به حرف او گفت: «ناصر جلوت را می بینی؟ دستت را به دیوار بگیر!» ناصر پوزخندی زد و گفت: «من توی روشنائی و زیر آفتاب زورکی پیش پایم را می بینم، حالا که شب تاریکه.» جلیل تفنگش را روی شانه جا بجا کرد و گفت: «ناصر! یادت هست قهوه خونه راجی کنار این نهر بود؟ به صندوق آواز داشت و همه اش صفحه های حضیری و ناظم غزالی را می گذاشت؟ ما هم توی نهر شنا می کردیم و کیف میکردیم. یادت میاد؟»...
با هر ضربه خمپاره و خمسه خمسه و موشک بر سطح خیابان، بوی عفن بلندتر میشد و چون بخاری دبش و چسبناک زیر سقف مقعر نهر پراکنده می شد. آجرهای سقف نهر نم کشیده و شوره زده و پوسیده بود و جای جای ریزش داشت. صدای شلاب شلاپ قدمها انعکاس دلهره آوری داشت. تا زانو در هرز آب نهر بودند و لجن اندکی بالاتر از مچ پاهایشان را پوشانده بود.
ناصر گفت: «بچه که بودیم توی این نهر چه شنائی می کردیم، آن موقع سقف نداشت، بچه ها یادتون میاد؟ خسرو بی توجه به حرف او گفت: «ناصر جلوت را می بینی؟ دستت را به دیوار بگیر!» ناصر پوزخندی زد و گفت: «من توی روشنائی و زیر آفتاب زورکی پیش پایم را می بینم، حالا که شب تاریکه.» جلیل تفنگش را روی شانه جا بجا کرد و گفت: «ناصر! یادت هست قهوه خونه راجی کنار این نهر بود؟ به صندوق آواز داشت و همه اش صفحه های حضیری و ناظم غزالی را می گذاشت؟ ما هم توی نهر شنا می کردیم و کیف میکردیم. یادت میاد؟»...
آپلود شده توسط:
copyleft
1403/12/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آخرین نگاه از پل خرمشهر