رسته‌ها

راز سحرگاهی: دفتر داستان های کوتاه

راز سحرگاهی: دفتر داستان های کوتاه
امتیاز دهید
5 / 4
با 2 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4
با 2 رای
مجموعه ۱۸ داستان کوتاه

از داستان راز سحرگاهی:
پیش از آن که هوا روشن شود دائی مرا صدا زد و آهسته جلوی گوشم گفت:
- پاشو دیر میشه.
از لای پلکها نگاهش کردم. صورتش در تاریکی شکل عجیبی پیدا کرده بود. دو زانو آمده بود جلو که مزاحم خواب بقیه نشود. روزهای دیگر از پشت در صدا میزد ولی آن روز معلوم نبود چرا به اتاق آمده و در تاریکی چطور توانسته است من را بین بچه ها پیدا کند. دلم میخواست باز هم بخوابم ولی دائی دوباره صدا زد:
- د پاشو دیر میشه.
خواب آلود و گیج بلند شدم و به طرف در رفتم. سر راه مادر یواش مچ پایم را گرفت ایستادم گفت:
- بنشین.
کنار دستش نشستم.
آهسته گفت:
- همین جوری کجا داری میری؟ کُت تو بپوش... سر راتم مواظب باش دست و پای بچه ها رو لَقَد نکنی. بعد در تاریکی گشت و کتم را پیدا کرد و داد:
- اینم بگیر...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
146
آپلود شده توسط:
copyleft
copyleft
1404/02/11

کتاب‌های مرتبط

ایهام
ایهام
4.7 امتیاز
از 30 رای
مکتب نو
مکتب نو
4.4 امتیاز
از 7 رای
ادکلن تلخ: مجموعه داستان
ادکلن تلخ: مجموعه داستان
4.6 امتیاز
از 5 رای
معصومه: مجموعه قصه
معصومه: مجموعه قصه
4.4 امتیاز
از 11 رای
لباس رسمی ترس: مجموعه قصه
لباس رسمی ترس: مجموعه قصه
4.6 امتیاز
از 24 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی راز سحرگاهی: دفتر داستان های کوتاه

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
راز سحرگاهی: دفتر داستان های کوتاه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک