بام آرزو یا نوشته های یک جوان
نویسنده:
اکبر محمودی
امتیاز دهید
از داستان فغان:
بینا از مادر زاد ولی هنوز عقربه ساعت زندگی اش بیش از پنج دور نچرخیده بود یعنی بیش از پنج خزان از زندگی اش نمیگذشت که طبیعت بروی خشم گرفت، خشمی که تا ابد نشانه آن او را زجر و شکنجه خواهد داد. ای کاش فلم پایش می شکست و لنگ می شد و یا کر می شد که نیشخندهای این شیاطین انسان نما را نمی شنید، ولی خدائی که همه او را عادل می خوانند و او را مظهر عدل و عدالت می دانند چنین خواست و شاید هم تقدیر چنین بود که او از یک چشم کور شود و این کوری تا ابد وسیله شکنجه او باشد.
زندگی را با شکست شروع کرد و با ناکامی هیجده خزان از زندگی اش را پشت سر گذاشت. گوئی شکستها و محرومیتها از او خوششان آمده بود. همه جا مورد تمسخر قرار می گرفت. او را فردی بی احساس می پنداشتند. از همه کس و همه جا گریزان بود زیرا همه از او گریزان بودند. او هم دلش می خواست که دوستش داشته باشند. او هم دلش می خواست که حتی برای چند لحظه هم که شده مورد محبت قرار گیرد تا بلکه در قبال همین چند لحظه، چند دقیقه از زجر و شکنجه آزاد شود...
بینا از مادر زاد ولی هنوز عقربه ساعت زندگی اش بیش از پنج دور نچرخیده بود یعنی بیش از پنج خزان از زندگی اش نمیگذشت که طبیعت بروی خشم گرفت، خشمی که تا ابد نشانه آن او را زجر و شکنجه خواهد داد. ای کاش فلم پایش می شکست و لنگ می شد و یا کر می شد که نیشخندهای این شیاطین انسان نما را نمی شنید، ولی خدائی که همه او را عادل می خوانند و او را مظهر عدل و عدالت می دانند چنین خواست و شاید هم تقدیر چنین بود که او از یک چشم کور شود و این کوری تا ابد وسیله شکنجه او باشد.
زندگی را با شکست شروع کرد و با ناکامی هیجده خزان از زندگی اش را پشت سر گذاشت. گوئی شکستها و محرومیتها از او خوششان آمده بود. همه جا مورد تمسخر قرار می گرفت. او را فردی بی احساس می پنداشتند. از همه کس و همه جا گریزان بود زیرا همه از او گریزان بودند. او هم دلش می خواست که دوستش داشته باشند. او هم دلش می خواست که حتی برای چند لحظه هم که شده مورد محبت قرار گیرد تا بلکه در قبال همین چند لحظه، چند دقیقه از زجر و شکنجه آزاد شود...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/11/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بام آرزو یا نوشته های یک جوان