رسته‌ها
نتوشکا
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 9 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 9 رای
از متن کتاب:
ناپدری من یفیموف نام داشت. او پسر نوازنده ای تنگدست بود. ارباب دهی که او در آنجا بدنیا آمده بود، دلبستگی فراوانی به موسیقی داشت و برای ارضای هوس خود ارکستر خاصی تشکیل داده بود و قسمت بزرگی از درآمد خود را در این راه صرف می کرد.
ناپدری من در این ارکستر کلارنیت می نواخت. بیست ساله بود که با جوانی عجیب آشنا شد. این جوان ایتالیایی بود و مدتی رهبری ارکستر کنت آن بخش را بعهده داشت، اما بسبب رفتار بدش، کنت عذرش را خواست و از خانه اش بیرون کرد و او زندگی پریشان و پرماجرایی پیدا کرد. دوستی و معاشرت ناپدری من با آن مرد تاثیر شومی در سرنوشت و زندگیش داشت لیکن در اوایل تغییری در رفتار و کردارش محسوس نبود. ارباب ده نخست یفیموف را از معاشرت و مصاحبت با آن مرد باز می داشت لیکن پس از مدتی چون دید یفیموف گوش بحرفهایش نمی دهد از تعقیب این موضوع چشم پوشید. دوستی و محبت صمیمانه ای میان نوازنده ایتالیایی و پدر من بوجود آمده بود. اما روزی رهبر ارکستر ناگهان افتاد و مرد. روستاییان کالبد بیجان او را در پرتگاهی پیدا کردند. تحقیقات مقامات قضایی باین نتیجه رسید که آن مرد به سکته مغزی درگذشته است...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
194
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
محراب
محراب
1403/06/31

کتاب‌های مرتبط

کیک عروسی
کیک عروسی
4.8 امتیاز
از 4 رای
قمارباز و بوبوک
قمارباز و بوبوک
4.3 امتیاز
از 16 رای
ارباب: داستانی از زندگی من
ارباب: داستانی از زندگی من
4.4 امتیاز
از 44 رای
رستاخیز
رستاخیز
4.7 امتیاز
از 13 رای
چپق: سه داستان
چپق: سه داستان
4.6 امتیاز
از 9 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نتوشکا

تعداد دیدگاه‌ها:
3
با تمام احترامی که برای داستایوفسکی قایلم ، خیلی سریع و بی مزه تموم شد ، نتوشکا هم کاتیا را ندید در صورتیکه در اواسط داستان نتوشکا می گه من تا ۸ سال بعد کاتیا را ندیدم ، ولی در آخر داستان معلوم میشه هیچوقت یکدیگر را ندیدند ....
نتوشکا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک