خانه ای با عطر گلهای سرخ: مجموعه داستان
نویسنده:
اکبر سردوزامی
امتیاز دهید
مجموعه ۶ داستان با عناوین:
خانه ای با عطر گلهای سرخ / پایان داستان / شب غریب غریبان / احمد آقا بخارکار / هذیان / شبی که آقای خالقی مرد
از داستان خانه ای با عطر گلهای سرخ:
امشب که سومین شب شهادت حسین علی است، مادر دوباره به یاد او خواهد افتاد و یاد آرزوی دیرینه اش و خواهد گفت "دیدی، دیدی آخر به آرزوش نرسید!" و بعد یکبند سرش را به چپ و راست تکان خواهد داد و گریه خواهد کرد آرام، و زمزمه وار. آنوقت خیره به نقطه ای نامعلوم خواهد گفت "بیچاره حسین علی!" و آنقدر از او خواهد گفت و از بیچارگیش که خواهرم عصمت بیتاب شود و از اتاق بیرون زند و در گوشه ای بایستد و با صدای بلند گریه کند.
من فکر می کردم برای یک خانه می شود سالها زنبه پر گل را از نردبانی که هر لحظه ممکن است سقوط کند، بالا برد. می شود سالها دور از زن و فرزند توی یکی از همین آلونکهایی که معمولا" کنار ساختمانهای نیمه کاره می سازند، با تکه ای نان بربری و پنیر، روزها و شبهای زیادی را سر کرد اما هیچوقت فکر نکرده بودم که برای یک خانه حتی می شود شهید هم شد. برای همین وقتی که آنشب عمو حسینعلی به دود کشیده شده از لای انگشتهاش خیره شد و گفت پسر جونعلی - که یکی از فامیلهای دور است و تو کردستان شهید شده است صاحب خانه شده، لرزیدم و چشمهام تار شد و خیره شدم. به چهره استخوانی سوخته از سرما و از هرم آفتاب او و فکر کردم باید چیزی بگویم. اما هرچه کردم، نشد، نمی شد. حتی کلمه ای اگر بگویی، به ذهنم نرسید. گفتم کاش یکی چیزی بگوید و آن یکی عصمت بود، یا مثلا مادر که سرگرم دم کردن چای بود و من مانده بودم...
خانه ای با عطر گلهای سرخ / پایان داستان / شب غریب غریبان / احمد آقا بخارکار / هذیان / شبی که آقای خالقی مرد
از داستان خانه ای با عطر گلهای سرخ:
امشب که سومین شب شهادت حسین علی است، مادر دوباره به یاد او خواهد افتاد و یاد آرزوی دیرینه اش و خواهد گفت "دیدی، دیدی آخر به آرزوش نرسید!" و بعد یکبند سرش را به چپ و راست تکان خواهد داد و گریه خواهد کرد آرام، و زمزمه وار. آنوقت خیره به نقطه ای نامعلوم خواهد گفت "بیچاره حسین علی!" و آنقدر از او خواهد گفت و از بیچارگیش که خواهرم عصمت بیتاب شود و از اتاق بیرون زند و در گوشه ای بایستد و با صدای بلند گریه کند.
من فکر می کردم برای یک خانه می شود سالها زنبه پر گل را از نردبانی که هر لحظه ممکن است سقوط کند، بالا برد. می شود سالها دور از زن و فرزند توی یکی از همین آلونکهایی که معمولا" کنار ساختمانهای نیمه کاره می سازند، با تکه ای نان بربری و پنیر، روزها و شبهای زیادی را سر کرد اما هیچوقت فکر نکرده بودم که برای یک خانه حتی می شود شهید هم شد. برای همین وقتی که آنشب عمو حسینعلی به دود کشیده شده از لای انگشتهاش خیره شد و گفت پسر جونعلی - که یکی از فامیلهای دور است و تو کردستان شهید شده است صاحب خانه شده، لرزیدم و چشمهام تار شد و خیره شدم. به چهره استخوانی سوخته از سرما و از هرم آفتاب او و فکر کردم باید چیزی بگویم. اما هرچه کردم، نشد، نمی شد. حتی کلمه ای اگر بگویی، به ذهنم نرسید. گفتم کاش یکی چیزی بگوید و آن یکی عصمت بود، یا مثلا مادر که سرگرم دم کردن چای بود و من مانده بودم...
آپلود شده توسط:
کته کتاب
1403/06/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خانه ای با عطر گلهای سرخ: مجموعه داستان