تبهکاران مخوف
نویسنده:
هوراس مک کوی
امتیاز دهید
مترجم: زمانی
کتابی پر از قتل های وحشتناک و اسرارآمیز
بخشی از متن کتاب:
- الو.. الو.. کجائید؟
- اداره آگاهی، من تامسون رئیس اداره کار آگاهی هستم.
- آقای تامسون خواهش میکنم .. هر چه زودتر خودتان را باینجا برسانید چون اتفاق عجیبی افتاده.
- خانم شما کی هستید؟ و چه اتفاقی رخ داده و من کجا باید بیایم؟
- من دوشیزه فلورانس دختر آقای ادمون سیمون دوست شما هستم. چطور مرا نمیشناسید و نمی دانید کجا بیائید! بسیار خوب شناختم. خیلی عذر می خواهم همین الان خدمت می رسم. ممکن نیست بفرمائید چه اتفاقی رخ داده که وجود من لازم می باشد؟
- آقای تامسون اتفاق خیلی مهم و وحشت آور است و وجود شما هم خیلی لازم وفوری است و من نمیتوانم بوسیله تلفن بشما اطلاع بدهم چون ممکن است...
دیگر صدائی نیامد و مثل اینکه سیم تلفن را قطع کرده باشند و معلوم هم نشد که علت قطع تلفن چه بود.
چند دقیقه بعد تامسون رئیس اداره آگاهی لندن که شهرت جهانی داشت و تمام دزدان و جنایت کاران از او بیم و هراس داشتند، سوار تاکسی شده و طولی نکشید که تاکسی آن را در جلوی پارک بزرگ و زیبای آقای ادمون سیمون که در خیابان آکسفرد قرار داشت پیاده کرد. تامسون تکمه زنگ را فشار داد. پس از لحظه ای درب آهنی بزرگ قصر بروی پاشنه چرخی خورده و بازشد و شخص نسبتاً جوانی که لباس پیشخدمتی در تن داشت در جلو درب ظاهر گردید و با کمال احترام سلام کرده و راه را بآقای تامسون رئیس کار آگاهی نشان داد...
بیشتر
کتابی پر از قتل های وحشتناک و اسرارآمیز
بخشی از متن کتاب:
- الو.. الو.. کجائید؟
- اداره آگاهی، من تامسون رئیس اداره کار آگاهی هستم.
- آقای تامسون خواهش میکنم .. هر چه زودتر خودتان را باینجا برسانید چون اتفاق عجیبی افتاده.
- خانم شما کی هستید؟ و چه اتفاقی رخ داده و من کجا باید بیایم؟
- من دوشیزه فلورانس دختر آقای ادمون سیمون دوست شما هستم. چطور مرا نمیشناسید و نمی دانید کجا بیائید! بسیار خوب شناختم. خیلی عذر می خواهم همین الان خدمت می رسم. ممکن نیست بفرمائید چه اتفاقی رخ داده که وجود من لازم می باشد؟
- آقای تامسون اتفاق خیلی مهم و وحشت آور است و وجود شما هم خیلی لازم وفوری است و من نمیتوانم بوسیله تلفن بشما اطلاع بدهم چون ممکن است...
دیگر صدائی نیامد و مثل اینکه سیم تلفن را قطع کرده باشند و معلوم هم نشد که علت قطع تلفن چه بود.
چند دقیقه بعد تامسون رئیس اداره آگاهی لندن که شهرت جهانی داشت و تمام دزدان و جنایت کاران از او بیم و هراس داشتند، سوار تاکسی شده و طولی نکشید که تاکسی آن را در جلوی پارک بزرگ و زیبای آقای ادمون سیمون که در خیابان آکسفرد قرار داشت پیاده کرد. تامسون تکمه زنگ را فشار داد. پس از لحظه ای درب آهنی بزرگ قصر بروی پاشنه چرخی خورده و بازشد و شخص نسبتاً جوانی که لباس پیشخدمتی در تن داشت در جلو درب ظاهر گردید و با کمال احترام سلام کرده و راه را بآقای تامسون رئیس کار آگاهی نشان داد...
آپلود شده توسط:
souba
1403/05/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تبهکاران مخوف