رسته‌ها
زمین سوخته: مجموعه داستان
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 2 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 2 رای
از داستان حسنک کجایی؟
«دیر وقت بود. دبیر... وقت بود خورشید خورشیییید به نوک کوه های... کوه های مغرب نزدیک می ی ی شد اما، اما از حسنک... حسنک خبری نبود...»
دراز کشیده بودم توی اتاق هی سرفه می کردم. دایی حسن روی تاقچه و زیر تلویزیون را پر از کتاب کرده مجله ی کیهان بچه هام را ورق میزدم. همه ی داستانهایش را خوانده بودم. نقاشیهای رنگارنگ داشت. مجله را گذاشتم زیر فرش مامان تشکم را انداخته بود جلوی تلویزیون. من خوشم نمی آمد. از برنامه ی اخبار حوصله ام سر می رفت. آخه همه اش از جنگ و موشک باران می گفت. آن روزها که دایی گم نشده بود، ازش پرسیدم موشک بارون یعنی چی؟ یعنی توی بارون قایم موشک بازی؟ دایی کتابش را بست. عین همیشه دست کشید روی موهام، خندید و گفت: «موشک بارون اصلاً بازی خوبی نیست، به تفنگ گنده ست که همه چیز رو خراب میکنه آدما رو میکشه.» ولی من دوست نداشتم کسی را بکشم. خانه مان را خیلی دوست داشتم چون با هم توی حیاط توپ بازی می کردیم. خروس هم قوقولی قوقو می کرد. کتابی که دایی خریده بود برام، رویش یک نقاشی داشت. خیلی قشنگ بود. یک پسر قد خودم که پشتش یک عالمه ستاره داشت، ایستاده بود روی کره ی زمین دلم میخواست مثل او می ایستادم جایش و نگاه می کردم به شاخه ی گل سرخ بزرگی که روی زمین بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
143
آپلود شده توسط:
elahehj
elahehj
1403/04/23

کتاب‌های مرتبط

ایهام
ایهام
4.7 امتیاز
از 29 رای
کوته فکران جامعه
کوته فکران جامعه
4.1 امتیاز
از 7 رای
گلدن آرک
گلدن آرک
3.8 امتیاز
از 12 رای
بحران
بحران
4.2 امتیاز
از 10 رای
سه تار
سه تار
4.3 امتیاز
از 163 رای
گل آقا
گل آقا
4.4 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی زمین سوخته: مجموعه داستان

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
زمین سوخته: مجموعه داستان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک