پرنده در باد
نویسنده:
محسن حسام
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
همه شب ها کوچه ها قرق بود، قزاقها تو کوچه ها پر و پخش بودند. و در میان حجاب تیره مه محو می نمودند. و صدای پوتینها بر سنگفرش کوچه ها می پیچید. هوا که سیاه می شد، نور چرک لرزان فانوسها تو کوچه ها می افتاد. پنجره ها بسته می شد، پشتدری ها کشیده می شد، دیگر هیچ دستی کلون در را برنمی داشت. و هیچ سری از لای در سرک نمی کشید. خاموشی تو خانه ها می افتاد، انگار کسی تو خانه ها نفس نمی کشید، حتی سگهای ته کوچه خاکی و باغ اله وردی و باغ توت خاموش بودند؛ سگها را تو زیرزمینها به زنجیر می کشیدند و در برویشان می بستند. گاه نیمه شبها، زوزه شان از دور، خیلی دور شنیده می شد. همه چیز آرام خفته می نمود. مثل قبرستان «مدیریه» خاموش و متروک و فراموش شده و گاه ماه نیمه برهنه رو سفال ها گرد نقره می افشاند.
قزاق ها همه جا بودند، برسنگفرش لیز تازه باران خورده ی خیابانها، پیچیده لای غبار مه میرفتند. از لای شیشه های رنگی نظمیه سرک می کشیدند...
بیشتر
همه شب ها کوچه ها قرق بود، قزاقها تو کوچه ها پر و پخش بودند. و در میان حجاب تیره مه محو می نمودند. و صدای پوتینها بر سنگفرش کوچه ها می پیچید. هوا که سیاه می شد، نور چرک لرزان فانوسها تو کوچه ها می افتاد. پنجره ها بسته می شد، پشتدری ها کشیده می شد، دیگر هیچ دستی کلون در را برنمی داشت. و هیچ سری از لای در سرک نمی کشید. خاموشی تو خانه ها می افتاد، انگار کسی تو خانه ها نفس نمی کشید، حتی سگهای ته کوچه خاکی و باغ اله وردی و باغ توت خاموش بودند؛ سگها را تو زیرزمینها به زنجیر می کشیدند و در برویشان می بستند. گاه نیمه شبها، زوزه شان از دور، خیلی دور شنیده می شد. همه چیز آرام خفته می نمود. مثل قبرستان «مدیریه» خاموش و متروک و فراموش شده و گاه ماه نیمه برهنه رو سفال ها گرد نقره می افشاند.
قزاق ها همه جا بودند، برسنگفرش لیز تازه باران خورده ی خیابانها، پیچیده لای غبار مه میرفتند. از لای شیشه های رنگی نظمیه سرک می کشیدند...
آپلود شده توسط:
Faryadesokoot
1403/04/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پرنده در باد