رسته‌ها
بی شماران
امتیاز دهید
5 / 3
با 1 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3
با 1 رای
برگرفته از متن کتاب:
کسی نمیدانست کجایی‌ست. از کشوری بود که باد چروک به پوست می اندازد. در راه ابرهای باران را دیده بود از سوی شمال و بارانی که یک باره فرومی ریخت و سردتر از هوا بود تا که پوست بیشتر چروک بردارد.
کارتنی که پشت آن پناه گرفتم خیس شد. اگر مراقب نبودم، پاره می شد. تکان نمی خوردم و فکر میکردم به راهی که در پیش داشتم، زیرا هیچ نمی خواستم برگردم. عکس آزادی که حالا داشتم نمی توانستم به جایی بروم که میخواستم. باید پا به همان راه می گذاشتم که دیگران گذشته و صاف کرده بودند.
اختیار باران هم دست من نبود. تکان نخوردم، اما کارتن پاره شد. انداختم و از همان راه رفتم که فکرش را کرده بودم. آزادی خسته کننده بود و باران هم سر بند آمدن نداشت. مثل موش آب کشیده رسیدم به زیر پلی بر رودخانه ای که انتظارش نداشتم. گذر آب دیدم، باران و رودخانه. باران بیکران و کرانه و تصمیم گرفتم به هیچ چیز فکر نکنم بگذارم هرچه میخواهد پیش آید...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
244
آپلود شده توسط:
کته کتاب
کته کتاب
1403/04/09

کتاب‌های مرتبط

توپ
توپ
4.5 امتیاز
از 46 رای
بحر طویل های هدهد میرزا
بحر طویل های هدهد میرزا
4.7 امتیاز
از 60 رای
خانه های شهر ری
خانه های شهر ری
4.2 امتیاز
از 71 رای
میم...نون
میم...نون
3.6 امتیاز
از 15 رای
شمس و طغرا
شمس و طغرا
4.6 امتیاز
از 46 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی بی شماران

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
بی شماران
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک