من به پایان نمی اندیشم
نویسنده:
فاطمه پوراحمد
امتیاز دهید
مجموع ۷ داستان با عناوین:
من به پایان نمی اندیشم / عبور / یک دوست داشتن آهسته / رویای بی پایان / نیاز / درد / رنگین کمان زیباست
از داستان من به پایان نمی اندیشم:
او که نمی آید
شاید امتداد رنج بود
شاید امتداد لبخند
نیمه ی فصل زمستان است. آفتابی سرد ولی روشن، نرم و آهسته از لای پرده دستش را سوی گلدان ایستاده روی میز کنار پنجره برای نوازش شادی شاخه های سبز زندگی دراز می کند.
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط تور روی شانه ی آنهاست
مدت هاست که طلوع آفتاب را می بینم و از دیدن نیمروز محرومم، شاید خواب می بینم شاید رویا، شاید هم در خلا شناورم، ولی میدانم زندگی زیباست، مثل سفر گواراست. مثل آواز پرنده دل نشین. راستی چرا صدای پرنده نمی آید؟... میروم در را باز می کنم و گوشهایم را تیز. باد دست سردش را روی شانه ام میکشد. لرزش اندکی حس می کنم اما گوشهایم را هم چنان تیز می کنم. صدایی نمی آید... ناامید نمی شوم. زندگی بی گمان جریان دارد. یک آوا خواهم شنید ... صدایی از دور آمد شاید صدای زاغ. صدای زاغ هم خوب است. زندگی زیباست و من از زیبایی دور می شوم. امروز میخواهم حس اش کنم. شاید دیگر فرصتی برای این قلب تپنده ی شکسته باقی نباشد. ساعتی لذت خواهم برد. خواب یعنی چه؟ تا ابد این جسم زخمی فرصت خوابیدن دارد. پس قلم را میتراشم و همه ی حسام را برای نوشتن رویاهایم جمع می کنم...
بیشتر
من به پایان نمی اندیشم / عبور / یک دوست داشتن آهسته / رویای بی پایان / نیاز / درد / رنگین کمان زیباست
از داستان من به پایان نمی اندیشم:
او که نمی آید
شاید امتداد رنج بود
شاید امتداد لبخند
نیمه ی فصل زمستان است. آفتابی سرد ولی روشن، نرم و آهسته از لای پرده دستش را سوی گلدان ایستاده روی میز کنار پنجره برای نوازش شادی شاخه های سبز زندگی دراز می کند.
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط تور روی شانه ی آنهاست
مدت هاست که طلوع آفتاب را می بینم و از دیدن نیمروز محرومم، شاید خواب می بینم شاید رویا، شاید هم در خلا شناورم، ولی میدانم زندگی زیباست، مثل سفر گواراست. مثل آواز پرنده دل نشین. راستی چرا صدای پرنده نمی آید؟... میروم در را باز می کنم و گوشهایم را تیز. باد دست سردش را روی شانه ام میکشد. لرزش اندکی حس می کنم اما گوشهایم را هم چنان تیز می کنم. صدایی نمی آید... ناامید نمی شوم. زندگی بی گمان جریان دارد. یک آوا خواهم شنید ... صدایی از دور آمد شاید صدای زاغ. صدای زاغ هم خوب است. زندگی زیباست و من از زیبایی دور می شوم. امروز میخواهم حس اش کنم. شاید دیگر فرصتی برای این قلب تپنده ی شکسته باقی نباشد. ساعتی لذت خواهم برد. خواب یعنی چه؟ تا ابد این جسم زخمی فرصت خوابیدن دارد. پس قلم را میتراشم و همه ی حسام را برای نوشتن رویاهایم جمع می کنم...
آپلود شده توسط:
Kandooo
1403/03/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من به پایان نمی اندیشم