افسانه اوستائی آرش شیواتیر
نویسنده:
ارسلان پوریا
امتیاز دهید
از متن نمایشنامه:
(منوچهر و قارن به درون می آیند)
قارن: ای منوچهر شاه بیش از این در گریختن شتاب مکن. اینک به دامنه کوه رویان رسیده ایم. رویان بام مازندران است و مازندران سرسبزترین زمینی که در دل ایرانشهر جای دارد. این جاست که ابر بلوطی در کمرکش کهسار سنگها را به آغوش می گیرد و شبنم پیوسته کار برگها را درخشان میدارد. نگاه کن ستیغ کوه در میان ابرها گوئی دیویست که از خواب برمی خیزد.
منوچهر: برمیخیزد که از آن میعاد شوم سخن گوید.
قارن: چه؟
منوچهر: میعاد شوم.
قارن: این چه میعادیست که با نام رویان در آمیخته؟
منوچهر: ای قارن به یادآر که تاکنون ایران، زمین ما، چنین سرنوشت ننگ باری را به خود ندیده بود. از آن روز که نیای من فریدون شاه، چوبدست پادشاهی ایرانویج را به من سپرد، تو نیز به جای پدرت کاوه آهنگر پهلوانی ایران سپاه را داری و میدانی که جنگی را بی پیروزی به پایان نرسانده ایم. سالهای سال رود جیحون شمالیترین مرز ایرانشهر بود. آن سوی رود تورانیان گرسنه در ریگزارهای خشک اسب می چراندند و این سو دشت سرسبز ما در آسایش میزیست. اندوهی نبود...
بیشتر
(منوچهر و قارن به درون می آیند)
قارن: ای منوچهر شاه بیش از این در گریختن شتاب مکن. اینک به دامنه کوه رویان رسیده ایم. رویان بام مازندران است و مازندران سرسبزترین زمینی که در دل ایرانشهر جای دارد. این جاست که ابر بلوطی در کمرکش کهسار سنگها را به آغوش می گیرد و شبنم پیوسته کار برگها را درخشان میدارد. نگاه کن ستیغ کوه در میان ابرها گوئی دیویست که از خواب برمی خیزد.
منوچهر: برمیخیزد که از آن میعاد شوم سخن گوید.
قارن: چه؟
منوچهر: میعاد شوم.
قارن: این چه میعادیست که با نام رویان در آمیخته؟
منوچهر: ای قارن به یادآر که تاکنون ایران، زمین ما، چنین سرنوشت ننگ باری را به خود ندیده بود. از آن روز که نیای من فریدون شاه، چوبدست پادشاهی ایرانویج را به من سپرد، تو نیز به جای پدرت کاوه آهنگر پهلوانی ایران سپاه را داری و میدانی که جنگی را بی پیروزی به پایان نرسانده ایم. سالهای سال رود جیحون شمالیترین مرز ایرانشهر بود. آن سوی رود تورانیان گرسنه در ریگزارهای خشک اسب می چراندند و این سو دشت سرسبز ما در آسایش میزیست. اندوهی نبود...
آپلود شده توسط:
Faryadesokoot
1403/01/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افسانه اوستائی آرش شیواتیر