خشمگین
نویسنده:
عبدالرسول خدری
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
فصل تابستان بود. طوفان نسبتاً شدیدی شهر کرمان را غبار آلود کرده و شدت وزش باد باعث شده بود تا اکثر مردم، به خانه های خود پناه برده و کمتر به خیابانها بیایند. اتومبیلی جلوی در ورودی مقر نیروی انتظامی شهر توقف کرد و راننده آن بعد از پیاده شدن از اتومبیل غبار آلود که معلوم بود راه زیادی را پیموده است. وارد ساختمان نیروی انتظامی شد. مرد جوان که لباس نیروی انتظامی بر تن داشت بعد از آنکه وارد ساختمان شد، به سوی اتاق سرگرد فروتن که - فرمانده کل نیروی انتظامی بود - رفت؛ اتاق کار فروتن در ضلع شمالی ساختمان قرار داشت. وقتی سرباز جوان به آنجا رسید منشی فروتن، به او گفت: «باید مدتی منتظر بمانید، چون جناب سرگرد به اتفاق چند افسر نیروی انتظامی مشغول بررسی جزئیات یک سرقت بزرگ هستند که شب گذشته از یکی از بانکهای شهر صورت گرفته است».
آن روز، یکی از سخت ترین روزهای کاری فروتن بود؛ چون سارقین، شب گذشته به یکی از بانکهای شهر دستبرد زده و مقادیر زیادی پول به سرقت برده بودند...
بیشتر
فصل تابستان بود. طوفان نسبتاً شدیدی شهر کرمان را غبار آلود کرده و شدت وزش باد باعث شده بود تا اکثر مردم، به خانه های خود پناه برده و کمتر به خیابانها بیایند. اتومبیلی جلوی در ورودی مقر نیروی انتظامی شهر توقف کرد و راننده آن بعد از پیاده شدن از اتومبیل غبار آلود که معلوم بود راه زیادی را پیموده است. وارد ساختمان نیروی انتظامی شد. مرد جوان که لباس نیروی انتظامی بر تن داشت بعد از آنکه وارد ساختمان شد، به سوی اتاق سرگرد فروتن که - فرمانده کل نیروی انتظامی بود - رفت؛ اتاق کار فروتن در ضلع شمالی ساختمان قرار داشت. وقتی سرباز جوان به آنجا رسید منشی فروتن، به او گفت: «باید مدتی منتظر بمانید، چون جناب سرگرد به اتفاق چند افسر نیروی انتظامی مشغول بررسی جزئیات یک سرقت بزرگ هستند که شب گذشته از یکی از بانکهای شهر صورت گرفته است».
آن روز، یکی از سخت ترین روزهای کاری فروتن بود؛ چون سارقین، شب گذشته به یکی از بانکهای شهر دستبرد زده و مقادیر زیادی پول به سرقت برده بودند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خشمگین