روشنفکر کوچک: مجموعه داستان
نویسنده:
نسیم خاکسار
امتیاز دهید
مجموع ۵ داستان کوتاه با عناوین:
یک شاخه بنفشه برای عدید / چرم کف پای عدید / زاهد / عثمان / روشنفکر کوچک
از داستان یک شاخه بنفشه برای عدید:
من و عدید را با هم می بردند. باران نم نم می بارید. نزدیک قرارگاه خاک به رنگ قهوه ئی باز درآمده بود عدید جلوتر از من بود. گاه گاهی برمی گشت و با قطره بارانی که روی پیشانیاش بود تو صورتم نگاه میکرد و لبخند میزد. کودکانه و غمگین. دستهای دوتاییمان تو دستبند بود. محافظ من جوان بود پا به پا می آمد. گاهی که منظره ای توجهم را جلب میکرد آرام تر قدم بر میداشت. در خیابان جز اسب بارکشی که گاری کیسه های سیمان و گچ را می کشید و بچه هایی که از مدرسه می آمدند، در میدان نگاهم چیز دیگری جا نمی گرفت. توی ماشین جایمان بسیار تنگ بود. غیر از من و عدید، عده دیگری هم بودند که به دادسرا میبردندشان. هروئین یا تریاک فروخته بودند، یا جرمشان دزدی بود. آخر از همه من و عدید را پیاده کردند. حالا که پیاده میرفتیم بیشتر دوست داشتیم به آسمان نگاه کنیم. عدید از این که نمی توانست دستهایش را تکان بدهد دلخور بود. وقتی از جاده در آمدیم، عدید ناراحتیش را روی خاک تازه باران خورده نزدیک قرارگاه خالی کرد...
بیشتر
یک شاخه بنفشه برای عدید / چرم کف پای عدید / زاهد / عثمان / روشنفکر کوچک
از داستان یک شاخه بنفشه برای عدید:
من و عدید را با هم می بردند. باران نم نم می بارید. نزدیک قرارگاه خاک به رنگ قهوه ئی باز درآمده بود عدید جلوتر از من بود. گاه گاهی برمی گشت و با قطره بارانی که روی پیشانیاش بود تو صورتم نگاه میکرد و لبخند میزد. کودکانه و غمگین. دستهای دوتاییمان تو دستبند بود. محافظ من جوان بود پا به پا می آمد. گاهی که منظره ای توجهم را جلب میکرد آرام تر قدم بر میداشت. در خیابان جز اسب بارکشی که گاری کیسه های سیمان و گچ را می کشید و بچه هایی که از مدرسه می آمدند، در میدان نگاهم چیز دیگری جا نمی گرفت. توی ماشین جایمان بسیار تنگ بود. غیر از من و عدید، عده دیگری هم بودند که به دادسرا میبردندشان. هروئین یا تریاک فروخته بودند، یا جرمشان دزدی بود. آخر از همه من و عدید را پیاده کردند. حالا که پیاده میرفتیم بیشتر دوست داشتیم به آسمان نگاه کنیم. عدید از این که نمی توانست دستهایش را تکان بدهد دلخور بود. وقتی از جاده در آمدیم، عدید ناراحتیش را روی خاک تازه باران خورده نزدیک قرارگاه خالی کرد...
آپلود شده توسط:
کته کتاب
1402/10/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی روشنفکر کوچک: مجموعه داستان