اختراع تلفن
نویسنده:
کاترین شیپن
مترجم:
ابوطالب صارمی
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
این داستان در نخستین هفته آوریل ۱۸۷۱ میلادی آغاز شد. صدای مامور قطار که میگفت: بستن، بستن! در واگون پر از مسافر طنین افکند. لکوموتیو صفیر زنان وارد ایستگاه شد، بخار انبوهی بیرون فشاند، هنجار آهسته کرد و ایستاد. مسافران جامه دانهای خود را برداشتند تا پیاده شوند. از پایان سفر شادمان بودند. قطار از انتاریو Ontario، شهری از کشور کانادا، می آمد؛ راهی دراز پیموده بود.
آلکساندر گراهام بل Alexander Graham Bell، که در آن هنگام بیست و چهار ساله بود، با گروه مسافران از ایستگاه بخیابان گام نهاد. نسیم دریا، هوای جانفزای بهار را تازه تر کرده بود. آلکساندر لختی ایستاد و به لوحه خیابان نگریست. از آن پیش بُستن را ندیده بود؛ اما راه را از روی نقشه میشناخت.
با کیف چرمین خود تند براه افتاد. در پیاده روی باریک از مردم تنه میخورد، ارابه ها از کنارش میگذشتند؛ خیابان پر تالاب بود. سم اسبان در برکه ها فرو می رفت و آب می پراکند. اما آلک، که کلاه خود را پائین کشیده و شالش را سخت بگردن پیچیده بود، به هیچ نمی اندیشید. غرق در افکار خود بود. تازه از بیماری برخاسته بود، شفای خود را از هر چیز گرامی تر می شمرد. یکسال پیش هنگام اقامتش در لندن، پزشک به وی گفته بود که بیش از شش ماه زنده نخواهد ماند هر دو برادرش از بیماری سل مرده بودند، و در خود او نشانه هائی از این مرض دیده میشد. پدر آلک، که آموزگار کران بود ، پس از مرگ دو فرزندش کار خویش را رها کرد، خانه خود را فروخت و با آلک و مادرش به کانادا رفت. آلک یکسال در کانادا به آسایش زیست تاشفا یافت...
بیشتر
این داستان در نخستین هفته آوریل ۱۸۷۱ میلادی آغاز شد. صدای مامور قطار که میگفت: بستن، بستن! در واگون پر از مسافر طنین افکند. لکوموتیو صفیر زنان وارد ایستگاه شد، بخار انبوهی بیرون فشاند، هنجار آهسته کرد و ایستاد. مسافران جامه دانهای خود را برداشتند تا پیاده شوند. از پایان سفر شادمان بودند. قطار از انتاریو Ontario، شهری از کشور کانادا، می آمد؛ راهی دراز پیموده بود.
آلکساندر گراهام بل Alexander Graham Bell، که در آن هنگام بیست و چهار ساله بود، با گروه مسافران از ایستگاه بخیابان گام نهاد. نسیم دریا، هوای جانفزای بهار را تازه تر کرده بود. آلکساندر لختی ایستاد و به لوحه خیابان نگریست. از آن پیش بُستن را ندیده بود؛ اما راه را از روی نقشه میشناخت.
با کیف چرمین خود تند براه افتاد. در پیاده روی باریک از مردم تنه میخورد، ارابه ها از کنارش میگذشتند؛ خیابان پر تالاب بود. سم اسبان در برکه ها فرو می رفت و آب می پراکند. اما آلک، که کلاه خود را پائین کشیده و شالش را سخت بگردن پیچیده بود، به هیچ نمی اندیشید. غرق در افکار خود بود. تازه از بیماری برخاسته بود، شفای خود را از هر چیز گرامی تر می شمرد. یکسال پیش هنگام اقامتش در لندن، پزشک به وی گفته بود که بیش از شش ماه زنده نخواهد ماند هر دو برادرش از بیماری سل مرده بودند، و در خود او نشانه هائی از این مرض دیده میشد. پدر آلک، که آموزگار کران بود ، پس از مرگ دو فرزندش کار خویش را رها کرد، خانه خود را فروخت و با آلک و مادرش به کانادا رفت. آلک یکسال در کانادا به آسایش زیست تاشفا یافت...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1402/10/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اختراع تلفن