در دوزخ هم آدم ها عاشق می شوند: مجموعه داستان
نویسنده:
خسرو شهریاری
امتیاز دهید
مجموع ۷ داستان با عناوین:
پاک کردن لکهی ننگ / مادر واقعی / راه پدری / شهر بیناموسان / شهری چون بهشت / کج کلاه خان، کفش نوک باریک، عمو قزی، اقر به خیر / کجا میری؟
از داستان راه پدری:
مرد خانواده خشن و یک دنده و عصبی بود. یک چوب سیگار با یک سیگار لاپیچ بر سر آن یک لحظه از لای انگشتان اش دور نمی شد. در فاصله های سیگار بر چوب گذاشتن و آن را روشن کردن بود که به سرفه می افتاد. همین زمان بود که با ردیف و مسلسل سرفه های پشت هم و فرو رونده چهره اش رفته رفته کبود و کبودتر و سرانجام، سیاه می شد و سرفه ها هر چه عمیقتر و عمیق تر و عمیقتر و پله به پله عمق جاناش را می لرزاند و سرانجام می برید تا چهره ی سیاه شده ی مرد را با تمامی در یک سکوت عمیق و تکان دهنده و هولناک به نمایش بگذارد. با گذاشتن یک سیگار لاپیچ بر سر چوب و یک پک عمیق و فرو دادن دود آن بود که همه چیز یک بار دیگر به حال عادی باز می گشت. نفس دوباره بالا می آمد و رنگ سیاه چهره رفته رفته، تیره و سرخ و سرانجام، عادی میشد تا دوباره در فاصله ی پایان یافتن یک سیگار و آتش زدن سیگاری دیگر همین سرفه ها و سرانجام بریدن نفس و سیاه شدن چهره از سر گرفته شود. مرد مدعی بود مال و ثروت بیکران پدری اش را که راسته ی بازار تنها بخش کوچکی از آن است، خویشان نااهل ربوده اند و از این همه مال هیچ برایش باقی نگذاشته اند...
بیشتر
پاک کردن لکهی ننگ / مادر واقعی / راه پدری / شهر بیناموسان / شهری چون بهشت / کج کلاه خان، کفش نوک باریک، عمو قزی، اقر به خیر / کجا میری؟
از داستان راه پدری:
مرد خانواده خشن و یک دنده و عصبی بود. یک چوب سیگار با یک سیگار لاپیچ بر سر آن یک لحظه از لای انگشتان اش دور نمی شد. در فاصله های سیگار بر چوب گذاشتن و آن را روشن کردن بود که به سرفه می افتاد. همین زمان بود که با ردیف و مسلسل سرفه های پشت هم و فرو رونده چهره اش رفته رفته کبود و کبودتر و سرانجام، سیاه می شد و سرفه ها هر چه عمیقتر و عمیق تر و عمیقتر و پله به پله عمق جاناش را می لرزاند و سرانجام می برید تا چهره ی سیاه شده ی مرد را با تمامی در یک سکوت عمیق و تکان دهنده و هولناک به نمایش بگذارد. با گذاشتن یک سیگار لاپیچ بر سر چوب و یک پک عمیق و فرو دادن دود آن بود که همه چیز یک بار دیگر به حال عادی باز می گشت. نفس دوباره بالا می آمد و رنگ سیاه چهره رفته رفته، تیره و سرخ و سرانجام، عادی میشد تا دوباره در فاصله ی پایان یافتن یک سیگار و آتش زدن سیگاری دیگر همین سرفه ها و سرانجام بریدن نفس و سیاه شدن چهره از سر گرفته شود. مرد مدعی بود مال و ثروت بیکران پدری اش را که راسته ی بازار تنها بخش کوچکی از آن است، خویشان نااهل ربوده اند و از این همه مال هیچ برایش باقی نگذاشته اند...
آپلود شده توسط:
samiyari
1402/10/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در دوزخ هم آدم ها عاشق می شوند: مجموعه داستان