مغازلات برزخ
نویسنده:
چکاد البرز
امتیاز دهید
برگرفته از متن کتاب:
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
صدا در اتاق و زیر نور کم جان مهتابی میپیچید و مادر هنوز هم میگفت: «تف به روت.» مهرداد به مانند مرده ای نشسته بود. آن قطره، گرم و لزج روی صورتش پایین میآمد و او پلک نمیزد؛ حتماً پیش خودش گفت که چه بیرگ شده بود یا شاید هم سیلی مامورها و لگدهای بازجو پوستش را کلفت تر از آن کرده بود که بخواهد به تب غضب مادر پشت چشمی نازک کند.
مادر، برافروخته در اتاق ملاقات رژه می رفت و مهرداد بر روی صندلی پاره مجسمه ای بی احساس را می مانست
از همان وقت که پدرش مُرد، ماند مادرش با سه نوجوان. اولی در تلاطم و موذی گری ها و سوالات بلوغ اما ساکت، دومی در آستانه ی بلوغ و یاغی، و آخری دختر نور چشم و دردانه ی خانه خود مادر هم همیشه تعجب می کرد که سه فرزندش نه چهره و نه اخلاقشان هیچ کدام به هم شبیه نبود. مهرداد مادرش را دست می انداخت «مادر من خرمایی، مانی مشکی، مونا بلوند؟ چندتا چندتا؟ من سر کتاب اون کنج حیاط، این یکی قاتی باقالیها. شور تنوع رو دیگه درآوردی.»
مادر شیرین میخندید: «خفه شو!»...
بیشتر
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
صدا در اتاق و زیر نور کم جان مهتابی میپیچید و مادر هنوز هم میگفت: «تف به روت.» مهرداد به مانند مرده ای نشسته بود. آن قطره، گرم و لزج روی صورتش پایین میآمد و او پلک نمیزد؛ حتماً پیش خودش گفت که چه بیرگ شده بود یا شاید هم سیلی مامورها و لگدهای بازجو پوستش را کلفت تر از آن کرده بود که بخواهد به تب غضب مادر پشت چشمی نازک کند.
مادر، برافروخته در اتاق ملاقات رژه می رفت و مهرداد بر روی صندلی پاره مجسمه ای بی احساس را می مانست
از همان وقت که پدرش مُرد، ماند مادرش با سه نوجوان. اولی در تلاطم و موذی گری ها و سوالات بلوغ اما ساکت، دومی در آستانه ی بلوغ و یاغی، و آخری دختر نور چشم و دردانه ی خانه خود مادر هم همیشه تعجب می کرد که سه فرزندش نه چهره و نه اخلاقشان هیچ کدام به هم شبیه نبود. مهرداد مادرش را دست می انداخت «مادر من خرمایی، مانی مشکی، مونا بلوند؟ چندتا چندتا؟ من سر کتاب اون کنج حیاط، این یکی قاتی باقالیها. شور تنوع رو دیگه درآوردی.»
مادر شیرین میخندید: «خفه شو!»...
آپلود شده توسط:
elahehj
1402/09/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مغازلات برزخ