سوفیا (حلقه روشنایی)
نویسنده:
نیلوفر حسن زاده
امتیاز دهید
از متن کتاب:
تا به حال چند مرتبه آرزوی یک زندگی جاودانه را کرده ای؟ اینکه بخاطر از دست دادن زمان و تمام کارهای باقی مانده و جاه طلبی های دست نیافتنی ات ترس و اضطراب از مرگ داشته باشی. اصلاً به این فکر کرده ای که اگر جاویدان باشی باید مدت طولانی تری در انزوا و سکوت بنشینی و از نبوغی بگذری که دیگر تو را به سمت تکامل نخواهد برد و تو هر روز پست تر از دیروز خواهی شد.
هر روز شاهد رشد و قطع شدن درختان بشوی و دیگر برایت فرقی نکند که کی خشکسالی میشود و کی سیل تمام زمینها را نابود می کند. انسانها بسیار جالب هستند. سالهای جوانی شان فکر می کنند هرگز پیر نخواهند شد و زندگی همیشه بر وفق مرادشان میگذرد ولی گذر زمان آنها را مثل بادی که قاصدک را در علفزار گم نام می کند. گم میشوند در لابهلای تاریخچه روزگار. حال اگر خیلی فکرشان کار کند اثری از خودشان بر جای بگذارند و فقط نام خود را ماندگار کند ولی این نکته را نمی دانند که تمامی راه ها به نهایت خودش خواهد رسید و بزرگترین رقیب برای آنها خودشان هستند و زمین زدن دیگران و ترک آنها پیش رو کارشان نخواهد بود.
هر چند که هیچگاه اعتقاد قلبی در انسانها وجود ندارد و فقط برای حفظ موقعیتشان این کارها را خواهند کرد. راستی یادم رفت خودم را معرفی کنم. من سوفیا هستم عشق و شریک دراکولا. ده ساله بودم که پدرم روزی برای ماهیگیری به دریاچه رفت و هرگز برنگشت ما تا مدتهای طولانی نفهمیدیم که پدر چرا ما را ترک کرده است...
بیشتر
تا به حال چند مرتبه آرزوی یک زندگی جاودانه را کرده ای؟ اینکه بخاطر از دست دادن زمان و تمام کارهای باقی مانده و جاه طلبی های دست نیافتنی ات ترس و اضطراب از مرگ داشته باشی. اصلاً به این فکر کرده ای که اگر جاویدان باشی باید مدت طولانی تری در انزوا و سکوت بنشینی و از نبوغی بگذری که دیگر تو را به سمت تکامل نخواهد برد و تو هر روز پست تر از دیروز خواهی شد.
هر روز شاهد رشد و قطع شدن درختان بشوی و دیگر برایت فرقی نکند که کی خشکسالی میشود و کی سیل تمام زمینها را نابود می کند. انسانها بسیار جالب هستند. سالهای جوانی شان فکر می کنند هرگز پیر نخواهند شد و زندگی همیشه بر وفق مرادشان میگذرد ولی گذر زمان آنها را مثل بادی که قاصدک را در علفزار گم نام می کند. گم میشوند در لابهلای تاریخچه روزگار. حال اگر خیلی فکرشان کار کند اثری از خودشان بر جای بگذارند و فقط نام خود را ماندگار کند ولی این نکته را نمی دانند که تمامی راه ها به نهایت خودش خواهد رسید و بزرگترین رقیب برای آنها خودشان هستند و زمین زدن دیگران و ترک آنها پیش رو کارشان نخواهد بود.
هر چند که هیچگاه اعتقاد قلبی در انسانها وجود ندارد و فقط برای حفظ موقعیتشان این کارها را خواهند کرد. راستی یادم رفت خودم را معرفی کنم. من سوفیا هستم عشق و شریک دراکولا. ده ساله بودم که پدرم روزی برای ماهیگیری به دریاچه رفت و هرگز برنگشت ما تا مدتهای طولانی نفهمیدیم که پدر چرا ما را ترک کرده است...
آپلود شده توسط:
niilofarhasanzadeh
1402/09/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سوفیا (حلقه روشنایی)