سیاه مبارز
نویسنده:
آن تری وایت
مترجم:
احمد بطحائی
امتیاز دهید
داستانی بر اساس زندگی جورج واشنگتن کارور George Washington carver
سرآغاز داستان:
زمستان در کوهپایه های «ازارک» Ozark بسیار سرد است. در ژانویه سال ۱۸۶۱ زمین تا عمق یک پا یخ بسته بود. در خانه دهقانی «موزس کارور» Moses carver، در اجاق بخاری تنها اطاق خانه، شب و روز هیزمی می سوخت.
شبی سرد، «سوزان کارور» Susan Carver از کارهای دشوار روزش فراغت جسته، کنار آتش نشسته بود. به جوراب نیمکاره ای سرگرم بود و با کمک آن وقت میگذرانید. ناگاه انگشتانش از حرکت باز ایستاد گوئی صدائی شنید. در آن کنج اطاق، موزس کارور در بستر افتاده بود، نور پیه سوز، چهره رنک باخته اش را روشن میداشت. سوزان، همسر او، گاهی نیم نگاهی باو می کرد؛ اما سخنی نمی گفت. هر دو خاموش بودند؛ و خاطرشان دستخوش خیالات پریشان. از بیرون خانه، ناگاه صدای پائی آم ؛ و لختی بعد صدای در. زن شتابان رفت که در را بگشاید.
«سوزی ، Sue کیه؟»
دهقان به دشواری نیم خیز به آرنج خود تکیه کرد، بر تخت چوبی بزرگش، و چشم به در دوخت. زن شمع را بالا گرفته، کنار در گشوده ایستاده بود. با کسی سخن می گفت، اما کارور ندانست که با کیست. در که بازشد باد دود بخاری را در اطاق پریشان کرد و چیزی نمانده بود. که شعله را نیز، خاموش کند. در بسته شد. سوزان کارور سوی شوهرش برگشت. کف چوبی و ناصاف اطاق زیر پای او تق تق صدا می کرد. زن شمع را بجایش گذاشت...
بیشتر
سرآغاز داستان:
زمستان در کوهپایه های «ازارک» Ozark بسیار سرد است. در ژانویه سال ۱۸۶۱ زمین تا عمق یک پا یخ بسته بود. در خانه دهقانی «موزس کارور» Moses carver، در اجاق بخاری تنها اطاق خانه، شب و روز هیزمی می سوخت.
شبی سرد، «سوزان کارور» Susan Carver از کارهای دشوار روزش فراغت جسته، کنار آتش نشسته بود. به جوراب نیمکاره ای سرگرم بود و با کمک آن وقت میگذرانید. ناگاه انگشتانش از حرکت باز ایستاد گوئی صدائی شنید. در آن کنج اطاق، موزس کارور در بستر افتاده بود، نور پیه سوز، چهره رنک باخته اش را روشن میداشت. سوزان، همسر او، گاهی نیم نگاهی باو می کرد؛ اما سخنی نمی گفت. هر دو خاموش بودند؛ و خاطرشان دستخوش خیالات پریشان. از بیرون خانه، ناگاه صدای پائی آم ؛ و لختی بعد صدای در. زن شتابان رفت که در را بگشاید.
«سوزی ، Sue کیه؟»
دهقان به دشواری نیم خیز به آرنج خود تکیه کرد، بر تخت چوبی بزرگش، و چشم به در دوخت. زن شمع را بالا گرفته، کنار در گشوده ایستاده بود. با کسی سخن می گفت، اما کارور ندانست که با کیست. در که بازشد باد دود بخاری را در اطاق پریشان کرد و چیزی نمانده بود. که شعله را نیز، خاموش کند. در بسته شد. سوزان کارور سوی شوهرش برگشت. کف چوبی و ناصاف اطاق زیر پای او تق تق صدا می کرد. زن شمع را بجایش گذاشت...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1402/09/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سیاه مبارز