مهتور یا یک قصه یکی شبیه پدرم
نویسنده:
بهروز انوار
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
"ان الشمس احسن الاهاتیر"
این را زیر لب گفت. با خودش انگار حدیثی را زمزمه کند. عرب، دوست امیرخسرو. دوست میانسال و پیچیده امیرخسرو. همکلاسی سابق و ناشناخته. بطری به دست، معطر و خندان.
"من حالا یک شهروند قمی هستم و می توانم هوای این شهر رو نقد کنم. بی جهت گرم است. یک نقدی هم به شما: زیادی سخت گیر هستید. چه کار دارید از کجا آمده ام. مهم این است که رفیقی چون تو دارم که صمیمی هم هستیم. انت من مکان اصدقائک."
شهروند قمی؟ قمی که شهروند نمیشه. فقط قمیه. شهروند مال تهرانه یا مثلا استکهلم. یه مشت زندانی رو که نمیشه گفت شهروند. زندان به این بزرگی رو میگی شهر؟...
بیشتر
"ان الشمس احسن الاهاتیر"
این را زیر لب گفت. با خودش انگار حدیثی را زمزمه کند. عرب، دوست امیرخسرو. دوست میانسال و پیچیده امیرخسرو. همکلاسی سابق و ناشناخته. بطری به دست، معطر و خندان.
"من حالا یک شهروند قمی هستم و می توانم هوای این شهر رو نقد کنم. بی جهت گرم است. یک نقدی هم به شما: زیادی سخت گیر هستید. چه کار دارید از کجا آمده ام. مهم این است که رفیقی چون تو دارم که صمیمی هم هستیم. انت من مکان اصدقائک."
شهروند قمی؟ قمی که شهروند نمیشه. فقط قمیه. شهروند مال تهرانه یا مثلا استکهلم. یه مشت زندانی رو که نمیشه گفت شهروند. زندان به این بزرگی رو میگی شهر؟...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1402/05/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مهتور یا یک قصه یکی شبیه پدرم