پیرمرد و عقاب
نویسنده:
آندره لود
مترجم:
مهدی ضرغامیان
امتیاز دهید
نقاشی: برینس کلیو
از متن کتاب:
خواننده عزیز من آندره لودا، مسافر ساده ای بیش نیستم. داستان «جو داویلا» را سالها پیش در دهکده سانتا مادره دو دیو شنیدم. این دهکده در چندصد متری مرز مکزیک و آمریکا واقع شده است. من به آنجا رفته بودم تا درباره پیرزنی که میگفتند اندیشه ای الهی دارد و شفادهنده بیماریهاست، اطلاعاتی به دست آورم در یکی از شبهایی که در کافه «سلدا» بودم با فرناندو پازه آشنا شدم. از سادگی و خوش صحبتی پیرمرد خوشم آمد و او را سر میزم دعوت کردم. بعد از اینکه حدود یک ساعت با همدیگر صحبت کردیم فرناندو نگاهش را به چشمانم دوخت و با لحنی محکم و متین گفت: «آیا میخواهید داستان جو داویلا و عقاب را برایتان تعریف کنم؟»
من بیکار بودم خواستم برایمان نوشیدنی بیاورند. توتون تلخی در پیپم گذاشتم و به فرناندو گفتم که سراپا بگوشم داستانی که آن شب او برایم تعریف کرد، چنان مرا تکان داد که سرانجام مجبور شدم چند ماه بعد آن را برای جوانان هموطنم بنویسم و مطمئن بودم که مورد علاقه آنان قرار می گیرد. داستان جو داویلا، داستان بسیار زیبایی است. همه جریاناتی را که فرناندو پاز برایم تعریف کرد، در این داستان آورده ام اما هنگام نوشتن، اندکی تخیلات و تصوراتم را آزاد گذاشته ام. البته روشن است که یک نویسنده نمی تواند مثل خبرنگار روزنامه باشد این داستان حقیقت و یا واقعیت محض نیست؛ اما میتوان گفت که حقیقت وجود انسان، حیوان و حتی گلها و گیاهان است...
بیشتر
از متن کتاب:
خواننده عزیز من آندره لودا، مسافر ساده ای بیش نیستم. داستان «جو داویلا» را سالها پیش در دهکده سانتا مادره دو دیو شنیدم. این دهکده در چندصد متری مرز مکزیک و آمریکا واقع شده است. من به آنجا رفته بودم تا درباره پیرزنی که میگفتند اندیشه ای الهی دارد و شفادهنده بیماریهاست، اطلاعاتی به دست آورم در یکی از شبهایی که در کافه «سلدا» بودم با فرناندو پازه آشنا شدم. از سادگی و خوش صحبتی پیرمرد خوشم آمد و او را سر میزم دعوت کردم. بعد از اینکه حدود یک ساعت با همدیگر صحبت کردیم فرناندو نگاهش را به چشمانم دوخت و با لحنی محکم و متین گفت: «آیا میخواهید داستان جو داویلا و عقاب را برایتان تعریف کنم؟»
من بیکار بودم خواستم برایمان نوشیدنی بیاورند. توتون تلخی در پیپم گذاشتم و به فرناندو گفتم که سراپا بگوشم داستانی که آن شب او برایم تعریف کرد، چنان مرا تکان داد که سرانجام مجبور شدم چند ماه بعد آن را برای جوانان هموطنم بنویسم و مطمئن بودم که مورد علاقه آنان قرار می گیرد. داستان جو داویلا، داستان بسیار زیبایی است. همه جریاناتی را که فرناندو پاز برایم تعریف کرد، در این داستان آورده ام اما هنگام نوشتن، اندکی تخیلات و تصوراتم را آزاد گذاشته ام. البته روشن است که یک نویسنده نمی تواند مثل خبرنگار روزنامه باشد این داستان حقیقت و یا واقعیت محض نیست؛ اما میتوان گفت که حقیقت وجود انسان، حیوان و حتی گلها و گیاهان است...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پیرمرد و عقاب