رسته‌ها
روزی که خورشید به دریا رفت
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 3 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 3 رای
نقاشی: محمد نیکفر

خرگوش کوچولو تمام شب خواب دریا می دید. قرار بود فردا با پدرش کنار دریا برود. آنها میان جنگل کوچک نزدیک دریا زندگی می کردند ولی خرگوش کوچولو هنوز دریا را ندیده بود. پدرش می گفت: "دریا پر از آب است. آنقدر زیاد آب دارد که هر چه نگاه کنی، همه اش آب است و آب!"
خرگوش کوچولو هیچوقت آبی به زیادی آب جوی کوچکی که از خانه شان می گذشت، ندیده بود و هیچ نمی توانست باور کند که آنهمه آب یک جا جمع بشود. از صبح روز پیش لباس سفر و ظرف غذا را آماده کرده بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
25
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1402/06/04

کتاب‌های مرتبط

ذرت های خاکستری
ذرت های خاکستری
5 امتیاز
از 1 رای
خرسی که می خواست خرس بماند
خرسی که می خواست خرس بماند
4.6 امتیاز
از 9 رای
جوجه اردک زشت
جوجه اردک زشت
4.3 امتیاز
از 4 رای
زاغچه پهلو سفید
زاغچه پهلو سفید
4.3 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی روزی که خورشید به دریا رفت

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
روزی که خورشید به دریا رفت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک