رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

فرگشت و ژنتیک

فرگشت و ژنتیک
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 345 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 345 رای
بخشی از پیشگفتار کتاب:
آیا حقیقت دارد که یک سری سلول‌های ریز به خودی خود در دریا پدید آمدند و بعد تبدیل به ماهی، خزنده و در نهایت انسان شدند؟ مگر می‌شود انسان با باکتری و گیاه و پرنده فامیل باشد؟ آیا درست که انسان و میمون و شامپانزه از یک خانوادهٔ مشترک هستند؟ این حرف‌ها و ادعاها بر اساس چه مدارکی و اساساً برای چه هدف و منظوری بیان می‌شوند؟ پاسخ به این سوالات و نیز پرسش‌های پیاپی که ذهن شنودگان و خوانندگان نظریهٔ داروین را به خود مشغول می‌دارد، نیاز به پیش‌زمینه‌هایی دارد. ما در این کتاب تلاش کرده‌ایم به طور خیلی خلاصه به این موارد بپردازیم و گرچه ادعای کامل بودن نداریم، اما تلاش خود را کرده‌ایم و امیدوارم کسانی که این پرسش‌ها نیز در ذهن آنها وجود دارد، با خواندن کتاب تا حدودی به جواب قانع‌کننده‌ای برسند. پیش از آغاز بهتر است این جملهٔ کلیدی و مهم نظریه را به خاطر بسپارید: طبیعت به هیچ عنوان به دنبال تکامل دادن موجودات نیست، بلکه تنها موجوداتی قادر به زنده ماندن و تکثیر هستند که همزیستی بیشتری با این تغییرات کسب کرده باشند. نظریهٔ تکامل یا صحیح‌تر بگوییم فرگشت۱، توضیح می‌دهد که چگونه نسل همهٔ موجودات از باکتری گرفته تا گیاه و انسان، همواره به دلیل جهش‌های ژنتیکی در حال تغییر و تحول هستند و این تغییرات گرچه بسیار جزئی و ناملموس هستند، اما در طول زمان طولانی (مثلاٌ دویست میلیون سال)، به تغییرات اساسی تبدیل می‌شوند و موجودی متفاوت را پدید می‌آورند. اشتباه بسیاری از منکران نظریهٔ فرگشت (تکامل) این است که تصور می‌کنند این نظریه ادعا می‌کند موجودات تک‌سلولی بر اثر اتفاقات عجیب تبدیل به ماهی شده‌اند، بعد بالهٔ آنها ناگهان تبدیل به دست و پا شده و حیوان از آب بیرون آمده و روی خشکی شروع به خزیدن یا راه رفتن کرده است! اگر می‌خواهید جواب پرسش‌های خود را در مورد نظریهٔ فرگشت (تکامل) بیابید، کتاب حاضر را از اول تا به آخر به طور کامل بخوانید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
fardad Kazemi
fardad Kazemi
1389/05/10

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فرگشت و ژنتیک

تعداد دیدگاه‌ها:
343
دوست عزیز هوشیار
با سلام. میخواستم نظرتان را در مورد روح بدانم. آیا روح انسان و حیوانات مثل هم است؟ واینکه وجود روح را از نظر علمی چطور توجیه میکنید؟ ضمنا نظرتان در مورد افرادی که برای چند دقیقه یا ساعت مرده اند و دوباره به دنیا بازگشتند و پس از بازگشت از خروج روح از بدنشان و دیدن جسد خود و غیره صحبت کردند، چیست؟ ضمن تشکر از مطالب قبلی شما ،با اینکه با بعضی از دیدگاههای شما مخالفم ، اما زحمتتان برای تحقیق و پافشاریتان روی عقایدتان به صورت مستدل(بر خلاف بعضیها که همینطور الکی و صرفا از روی لجبازی عقایدشان را مطرح میکنند) جای تحسین و قدردانی دارد. با تشکر از شما و جناب آقای ساواروشکا 8-)
اگر شما مایل باشید، میتوانم بحث "وحدت وجود" و یگانگی "خالق و مخلوق" را شروع کنم. شما درست سوال کردید، خالق خارج از این جهان مادی نیست اما چگونه؟
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ - ۱۲:۴۵

ساواروشکای عزیز، اسم زیبایت را دوست دارم ، میخواستم بگویم آنجا که انسان را حیوان ناطق میخوانم؛ بعضی دوستان آتو میگیرند! ببین چه بی ادب است!! میخواهد مسخره کند! میخواهد مرعوب کند!! این چه طرز حرف زدن است!! این دوستان موضوع را نمی گیرند و به (( ظاهر حرف )) بیش از (( پیام باطن )) آن بها میدهند و دوست دارند برای آدم، پرونده منفی درست کنند!! من از (( انسان نوعی )) سخن گفته ام. شما استاد، عزیز و سرور ما هستید. و متأسفانه بعضی ها را میشناسم که سوسه می آیند! چه کنیم دیگر...
دوست و استاد عزیز، امیدوارم با توجه به دیدگاه های اخیر تهمت ها و برچسب هایی چون ((طبیعت پرستی)) (( نیهیلیست و پوچ گرا)) یا ((تصادف باور!)) به من نزنند که میزنند!! آنها که باید نکته ها را بگیرند میگیرند.. من معتقدم امکان ندارد حرف حقی زده شود اما به دل ننشیند، حتی اگر کسی از سر لجبازی انکار کرد. شاعر میگه:
گرچه حرف حق درونش کار کرد لیک با لجبازیش انکار کرد
البته حضرتعالی از این قاعده مستثنی هستید و سعه صدر خود را نشان داده اید و من حقیر در جایگاه قضاوت در مورد شما نیستم. در پایان میخواستم به یک نقطۀ مشترک اشاره کنم که ارزش بسیار دارد آنهم اینکه: (( یگانگی خالق و مخلوق!!!!!!!!!!!!!!!!!! )) درست مثل این است که من و شما برویم و به یک آقای مذهبی خشک و متعصب بگوییم؛ آی آقا ! بیدار شو!! خدا و طبیعت در چیز نیستند؛ یک چیزند!!!! (( یگانگی خالق (خدا) و مخلوق ( طبیعت) )) ... گرچه به باور من طبیعت با خدا یکی نیست؛ بلکه این یک پارتی بازی برای مفهوم نسبی و قراردادی خداست که معادل طبیعت تلقی شود! چون طبیعت همیشه و برای همه یکی است اما خدا برای هر کس یک جور و یا لا اقل برای هر کیش یک خدای متفاوت و مخصوص است! برای دوستان عزیز نیز موضع و مطلبتان را بیشتر باز کنید تا استفاده کنیم. و اگر هم سؤالی در مورد دیدگاه های آخر این حقیر دارید بپرسید. ممنون از شما.
از طبیعت هستی و در آن شوی
از طبیعت آمدی در آن روی

**
گرچه مذهب خوانده در گوش شما
عرش و تختی کی بود فوق سما ؟!
**
ذرّه هایش بوده از روز ازل
بر طبیعت کی بود روز اجل ؟!
**
از طبیعت هر قضا، آید پدید
ناقض ذاتش، دو چشم من ندید
**
پاک و ناپاک ار چه در طیّاره اند
چون به کوهی برخورد بیچاره اند!
**
چون طبیعت کرده حکم مرگشان
هر دو یکسان سوخت شاخ و برگشان!
**
ذرّه ها در ارتباط دائم اند
آبها جاری، درختان قائم اند
**
ذرّه ها در ارتباط دائم اند
آبها جاری، درختان قائم اند
**
آب ِ آن گه یخ زند؛ گه قــُل زند
گه شود ابری به بالا پــُل زند
**
این ((تحوّل)) یا ((تبدّل)) را ببین
علتش کی بوده خیرالحاکمین؟!

**
علتش بی شک در این هستی بُوَد
کی برایش از برون دستی بُوَد؟!
رسیدن به انسانی با شکل و شمایل و توانایی های کنونی، خالق باید بتواند از پدیده مهبنگ گرفته تا شکل گیری کهکشانها، ستارگان، سیارات، زمین، تک یاخته هاو سلولهای بنیادین گرفته تا انسان کنونی و دیگر موجودات را بطور هوشمندانه هدایت کرده و مسیری را در نظر گیرد از آن بیگ بنگ به اینجا رسیم. این نظریه بمعنای هماهنگی و وحدت وجودی است که کل کاینات دارند برای رسیدن به مقصدی که ما نمیدانیم چیست؟

از مهبانگ به این سمت حدود 14 میلیارد سال از عمر جهان قابل رؤیت میگذرد. دانشمندان میگویند اگر عمر جهان را یک شبانه روز (24 ساعت) در نظر بگیریم؛ عمر گونۀ انسان (هومو ساپینس) در جهان هستی، حدود 2 ثانیه است! ( به تناسب) حالا پرسش من از شما این است؟ قدیم میگفتند مرکز جهان، زمین است که بعد ثابت شد زمین یک سیاره ناچیز به دور خورشید است و خورشید یک ستاره متوسط در میان میلیونها ستاره کهکشان راه شیری است و کهکشان راه شیری یک کهکشان در میان میلیونها کهکشان دیگر است! پس کره زمین در مقایسه با کل جهان مثل یک دانه خشخاش در سطح اقیانوس بیکران است؛ حال ای حیوان کوچک ناطق تر!! ای حیوانی که سیستم عصبی ات از چهار گونۀ دیگر سنگین تر است؛ تو خود بنگر کزین خشخاش چندی!!؟!! اینجاست که آدمی متوجه میشود؛ انسان-مرکزی مذهبی های امروز بسیار شبیه دیدگاه زمین-مرکزی کلیسای قرون وسطا است. بعضی مذهبیون که سعی دارند دائم برای دنیا هدف و نظم تعریف کنند؛ گویا دارند این جملۀ سعدی را تکرار میکنند: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند؛ تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! انسانی که 2 ثانیه آمده و خشخاشی است بر سطح اقیانوسی عمیق و بیکران؛ خودش را هدف جهان و مرکز عالم میبیند!!!!!!!!!!!! و هدف خالق و نجار و مهندس هوشمند عالم را خود و سرنوشت خود معرفی می کند؛ به نظرم خنده دار می آید! به خنده داری زمین-مرکزی کلیسا !!
پس تکلیف بقیه جهان چیست!؟! تمام اقیانوس برای خشخاش یا خشخاشها به پا شد!؟! دنیا باید حتماً هدف داشته باشد؟! یا خشخاش دوست دارد دنیا را برای خودش اینطور تعریف کند؟! پس آن 23 ساعت و 59 دقیقه و 58 ثانیه عمر جهان برای این 2 ثانیه عمر خشخاش بوده است!!!! دست مریزاد! خوب هستی را تعریف کرده اند؛ آنها که اینرا میگویند!
دوستان عزیز.مخ همدیگر را ترید نکنید.این بحثها به جایی نمی رسد و همواره باید در دنیا از انواع تفکرات و ذهنیات(مانند همه شما) باشد.همه تا;-ن درست می گویید;-)
حال برگردیم به نظریه خالق؛ مواد اولیه این جهان همان اتمها و ذرات بنیادی هستند که این جهان و کاینات را بوجود آورده اند. طبیعی است که این ملکولها و اتمها از آنجا که در زنجیره زمان و فضا و قوانین فیزیک گرفتار هستند، دارای محدودیتهای خاص خود هستند. این قیود زمان و مکان حاکم بر کاینات مانع از انجام پدیده های "آنی" در دنیای مادی خواهد شد، معنای این جمله آنست که این جهان مادی (علت مادی از علل چهارگانه) برای رسیدن به مبداء نهایی خود (علت غایی از علل چهارگانه) مجبور است از بستر زمان و مکان عبور کند. محدودیت علت مادی (دنیای مادی) خللی به توانایی و قدرت علت فاعلی (خالق) نمیزند، زیرا پرش ماده از مبدا به مقصد بدون گذر از تونل زمان امری محال است (محال یعنی چیزی که قابلیت بوجود آمدن ندارد)، و طبیعی است که قدرت هر چه هم مطلق و نامحدود باشد (قدرت خالق) نمیتواند بر امر محال تعلق گیرد، زیرا محال چیزی نیست که وجود داشته باشد تا بتوان بر آن اعمال قدرت کرد
به همین سادگی فلاسفه اعتقاد دارند که خلقت آنی در طبیعت مادی قابلیت وجودی ندارد، زیرا هر جسم مادی برای رسیدن از مبداء به مقصد نیاز به گذر از تونل زمان و تحول تدریجی دارد (این بعلت نقص قدرت خالق نیست) . این تحول تدریجی و گذر زمانی مانع میشود که بطور خلق الساعه بتوان انسان را از گل ساخت، برای رسیدن به انسانی با شکل و شمایل و توانایی های کنونی، خالق باید بتواند از پدیده مهبنگ گرفته تا شکل گیری کهکشانها، ستارگان، سیارات، زمین، تک یاخته هاو سلولهای بنیادین گرفته تا انسان کنونی و دیگر موجودات را بطور هوشمندانه هدایت کرده و مسیری را در نظر گیرد از آن بیگ بنگ به اینجا رسیم. این نظریه بمعنای هماهنگی و وحدت وجودی است که کل کاینات دارند برای رسیدن به مقصدی که ما نمیدانیم چیست؟
اشاره کرده اید:
مذهبیون چنین میگویند؛
جانداران، چه در سطح كالبد شناسي ، سلولي و چه در سطح مولكولي، پيچيدگي بسيار زيادي دارند كه به وجود آمدن آن از راه تكامل غير ممكن به نظر مي‌رسد

من قبلا" اشاره کرده ام که مذهبیون دیگر سخنگوی من نیستند، من کاملا" با نظر مذهبیونی که در بالا نقل کردید مخالفم، دقیقا" در جهت خلاف عقیده فوق من اعتقاد دارم "جانداران، چه در سطح كالبد شناسي ، سلولي و چه در سطح مولكولي، پيچيدگي بسيار زيادي دارند كه به وجود آمدن آن جز از راه تكامل غير ممكن به نظر مي‌رسد.
اکثر مذهبیون ما، حتی بسیار کسانی که آشنا به علوم تجربی و مکاتب شرق و غرب هستند، در تبعیین بسیاری از پدیده ها را غلط را میروند.
من در بحثهای گذشته اثبات کردم که نظریه "خلقت از عدم و بطور آنی" نه از سوی علم تایید شده است (قانون بقای ماده و انرژی) و نه از سوی بسیاری از فلاسفه اسلامی (از جمله ملاصدرا). پس خالق چیزی نیست که شما تا کنون پنداشته اید و سعی در حذف آن نموده اید.
چرا نباید قبول کنیم که این تغییر و تحولات در درون طبیعت و متعلق به قوانین علمی طبیعت است؟! چرا؟ چون هوشمندانه به نظر میرسد؟! خوب اگر بگوییم طبیعت در درون خود فی نفسه و بالذات قانونمند و هوشمند است؛ ما از تصادف و شانس صحبت کرده ایم؟! در صورتی که بپذیریم حلقه طبیعت در خود خواصی دارد چه لزومی دارد که فرض کنیم کسی از بیرون این خواص را به او داده است؟ چرا باید حلقۀ الهی، خلقۀ طبیعی را احاطه و محاصره کرده باشد؟ با کدام استدلال؟! با این استدلال که طبیعت نمی تواند فی النفسه و بالذات دارای خواص خودش باشد؟

اشاره کرده اید چه اشکال دارد که ما طبیعت را هوشمند بدانیم و اگر طبیعت خود هوشمند باشد اصلا" چه نیازی است که خالقی بیرون از این جهان داشته باشیم که مسلط بر این جهان باشد؟
این سوال شما پاسخ کاملا" مبسوطی را می طلبد که اگر شما مایل باشید، میتوانم بحث "وحدت وجود" و یگانگی "خالق و مخلوق" را شروع کنم. شما درست سوال کردید، خالق خارج از این جهان مادی نیست اما چگونه؟
دوست عزیز هوشیار، من باید اعتراف کنم که در پذیرفتن قوانین علمی و علوم تجربی و بالاخص ژنتیک و فرگشت، من با شما اختلاف نظر چندانی ندارم، گاهی اختلاف نظرها بخاطر تعاریف متفاوتی است که از یک پدیده مشخص داریم و الا اگر تعاریف را با دقت بیشتر بکارببریم، شاید در اکثر موارد مفاهیم واحدی مد نظر باشد.
شما شاید گمان میکنید که من قوانین ژنتیک یا تکامل انواع موجودات را آنطور که علوم تجربی پذیرفته اند، قبول ندارم و مرتب سعی میکنید با ذکر مراحل مختلف تحول، چگونگی و فرایند آن، به اثبات چیزی بپردازید که اصلا" مناقشه ای در آن نیست. تنها تفاوت و اختلاف نظر ما بر میگردد به زاویه دیدگاهها، که من با تایید تمام موارد علمی ذکر شده از سوی شما، به یک تحول و فرایند هوشمند خارج از ساختار ژنتیکی سلول اعتقاد دارم. من برای تمایز دو دیدگاه مایلم با افزودن پسوند "هوشمند" به این فرایند، از اصطلاح "تکامل هوشمند" استفاده کنم.
بر خلاف مذهبیون دیگر، من هیچگاه خدا را در جایی قرار ندادم که پاسخش را نمیدانم، بلکه همواره خدا را برای تبعیین درست دانسته هایم بکار بردم. شما به غلط گمان برده اید که مذهبیون چون خدای "قادر و توانایی" دارند، برای خلقت موجودات نیازی به تحول و تکامل انواع ندارند، زیرا خدایشان قادر است با اشاره ای، هر چه بخواهد خلق کند، پس چه نیازی هست که برای ساختش آنرا در بستر زمان و طی مراحل تدریجی تکاملی بسازد؟؟ و با این عقیده برای رد نظریه خالق، مدام بدنبال اثبات نظریه تکامل تدریجی انواع هستید.
دوست عزیز، این نظریه شما برای مذهبیونی که معتقد به علوم تجربی و علم ژنتیک در کنار اعتقادات معنویشان هستند بکار نمی آید.
اگر ما بگوییم علت ها به خود طبیعت بر میگردد نه به فرای طبیعت؛ این کجایش صحبت از شانس و تصادف است؟!! این که ما میگوییم کار به بیرون از طبیعت مربوط نمیشود در حقیقت مبارزه با بی منطقی و تصادف نگری است! ما می گوییم شکل گیری و پیشرفت گیرنده های نوری در مهره داران یک روند تحولی بسیار بسیار کند طولانی و تدریجی بوده است که نیازی به نظارت خالقی از بیرون نداشته؛ که اگر میداشت دیگر تحول تدریجی چه معنا میداد؟! خالق میگفت بشو! و همانجا چشم، چشم میشد! دیگر چرا این همه نمونۀ حد واسط و ابتدایی! لابد خالق داشته پروسۀ پیدایش و پیشرفت چشم رو روی بقیه گونه های ساده تر حیات مثل پلاناریا و ... آزمایش میکرده تا در مورد چشم انسان کارشو درست انجام بده!؟!

بگذارید مثال ساده ای بزنم؛ فرض کنیم نجاری میخواهد میزی درست کند، فلاسفه برای هر معلولی 4 علت قایل هستند، فقدان یکی از این 4 علت مانع شکل گیری معلول خواهد شد.
این 4 علت عبارتند از: 1) علت فاعلی یا سازنده (همان نجار در مثال ما). 2) علت مادی، ماده ای که میز قرار است از آن ساخته شود( در مثال ما چوب و میخ). 3) علت صوری، شکل و ماهیت (شکل نهایی میز چگونه خواهد بود). 4) علت غایی (هدف نهایی ازساخت میز چیست؟)
فرض کنید بهترین و مجربترین نجار دنیا در اختیار شماست و شما قصد ساخت میزی را دارید، نقشه و طرح نهایی میز نیز آماده شده است، اما متاسفانه کیفیت چوبی که برای ساخت میز در اختیار دارید، چندان مناسب نیست (کمی پوسیده و شکسته است). اگر نجار شما میزی ساخت که کیفیت مناسبی نداشت آیا از نجار گله میکنید یا مواد اولیه را مناسب نمیدانید؟ اگر نجار شما مواد اولیه مناسب و کاملی در اختیار ندارد، چگونه میتواند تولید کاملی داشته باشد؟ در این حالت شاید نجار مجبور شود برای بالا بردن و مناسب کردن مواد اولیه برای ساخت طرحی که در نظر دارد، روی چوب عملیاتی را برای تقویت و استحکام آن انجام دهد تا بتواند طرح نهایی خود را آماده کند.
ادامه دارد ...
براي پاسخ دادن به اين ابهام، از همين مثال تله‌موش بهره مي‌گيريم. دو قطعه از آن (گيره و ميله فلزي) را در نظر بگيريد. با اين دو قطعه شما تله موش نداريد، اما مي‌توانيد از آن‌ها به عنوان گيره‌ي كاغذ استفاده كنيد. از گيره‌ي برخي از تله‌موش‌ها نيز مي‌توان به عنوان قلاب ماهي‌گيري استفاده كرد. از قطعه چوب تله‌موش نيز مي‌توان در كارهاي گوناگوني بهره گرفت. بنابراين، قطعه‌هاي يك ماشين پيچيده به تنهايي مي‌توانند كاربردهاي متفاوت، اما مفيدي داشته باشند.
تكامل ‌از راه كپي كردن، اصلاح كردن و تركيب‌كردن پروتئين‌هاي از پيش موجود، ماشين‌هاي بيوشيميايي پيچيده‌اي را به وجود آورده كه پيش از اين براي كارهاي ديگري از آن استفاده مي‌شده است. براي مثال، بار ديگر به تاژك باكتري‌ها دقت كنيد. تعداد اندكي از پروتئين‌ها ي اين ماشين، مي‌توانند در غياب بقيه‌ي پروتئين‌هاي آن نيز كار مفيدي را انجام دهند. اين پروتئين‌ها در بسياري از باكتري‌ها به عنوان ابزاري براي تراوش سم به بيرون از باكتري به كار مي‌روند. اگر چه اين پروتئين‌ها به تنهايي كارهاي متفاوتي را انجام مي دهند، اما انتخاب طبيعي آن‌ها راحفظ مي‌كند.
پروتئين‌هاي كليدي انعقاد خون نيز چنين وضعيتي دارند.در واقع ، آن‌ها نمونه‌هاي اصلاح شده‌ي پروتئين‌هايي هستند كه در دستگاه گوارش نقش مي‌آفرينند. پروتئين‌هاي سازنده‌ي عدسي چشم، آنزيم‌هايي مانند " لاكتات دهيدروژناز " و " انولاز" هستند كه پيش از تكامل چشم وجود داشته اند، اما تكامل با كنار هم قرار دادن آن ها به شيوه‌اي جديد، نقش جديدي به آن‌ها بخشيده است.
عدسي‌هاي چشم از سلول‌هاي بافت پوششي به وجود مي‌آيند و داراي پروتئين‌هاي محلول (از جمله دو آنزيمي كه نام برده شد) در غلظت بسيار بالا هستند. غلظت نسبي اين پروتئين‌ها از حاشيه عدسي به سمت مركز آن تغيير مي‌كند. همين تغيير است كه كارآيي عدسي را در متمركز كردن نور، به همراه دارد. اين پروتئين‌ها از بقيه‌ي پروتئين‌ها شفاف‌تر نيستند، بلكه چگونگي توزيع غلظت آن‌ها در چشم و سازمان‌يابي ويژه‌ي آن‌ها در كنار يكديگر، اين توان ويژه را به آن‌ها بخشيده است.
بنابراين ، تكامل با تغيير ميزان توليد، چگونگي توزيع و سازمان‌يابي مولكول‌هاي از پيش‌موجود ، دست به نوآوري مي‌زند و لازم نيست همه چيز از صفر شروع شود .

مذهبیون چنین میگویند؛ در این بخش فقط نظر آنان بیان شده است تا بدانید چه می گویند؟
جانداران، چه در سطح كالبد شناسي ، سلولي و چه در سطح مولكولي، پيچيدگي بسيار زيادي دارند كه به وجود آمدن آن از راه تكامل غير ممكن به نظر مي‌رسد .
برخي از مخالفان تكامل عنوان مي‌كنند ، بعضي نظام‌ها آن انداره پيچيده‌اند كه شكل‌گيري آن‌ها با تغييرها و اصلاح‌هاي متوالي مشكل به نظر مي‌آيد . آنان به عنوان مثال به تله موش اشاره مي‌كنند كه تشكيل شده از: (1) قطعه‌اي چوب به عنوان پايه؛ (2) يك قطعه سيم فلزي كه موش را له مي كند؛ (3) فنري كه نيروي لازم را فراهم مي‌سازد؛ (4) گيره‌اي كه فنر را آزاد مي‌‌كند؛ (5) ميله‌اي كه به گيره متصل است و قطعه سيم فلزي را عقب نگه مي‌دارد.
آنان مي‌گويند با هيچ كدام از قطعه‌هاي يك تله‌موش به تنهايي نمي‌توان موشي را به دام انداخت. پيش از اين كار، همه اين قطعه‌ها بايد در موقعيت مناسب كنار يكديگر قرار بگيرند. بنابراين، بسيار دور به نظر مي رسد، تغييرهاي اندك و متوالي بتوانند نظام‌هاي پيچيده‌اي به وجود آورند. زيرا اگر هر يك از پيش‌سازه‌ها‌ي يك نظام پيچيده، يك بخش ضروري را نداشته باشند، نمي‌توانند عملي را انجام دهند.
اين گروه ادعا مي‌كنند انتخاب طبيعي فقط نظام‌هايي را بر مي‌گزيند كه از پيش وجود داشته باشند. بدون شك يك نظام ناكارآمد و ناقص انتخاب نخواهد شد. چنين نظام‌هايي را در همه جاي جهان زنده مشاهده مي‌كنيم. تاژك باكتري‌ها نمونه خوبي است. تاژك‌ها رشته‌هاي شلاق مانند درازي هستند كه يك موتور مولكولي آن را مي‌چرخاند. تاژك با يك مفصل پروتئيني به موتور متصل مي‌شود. پروتئين‌هايي كه به عنوان تثبيت كننده عمل مي‌كنند، موتور را در مكان خود نگه مي‌دارند. قطعه‌هاي ديگر نيز به عنوان " بوش " عمل مي كنند و " شافت " متحرك را در غشاي باكتري نگه مي‌دارند. بنابراين براي اين كه يك تاژك كار كند، بيش از 12 نوع پروتئين متفاوت لازم است در غياب هر يك از اين پروتئين ها، تاژك كار نميكند يا حتي سلول نمي‌تواند آن را بسازد .
دوستان؛ اگر ما بگوییم علت ها به خود طبیعت بر میگردد نه به فرای طبیعت؛ این کجایش صحبت از شانس و تصادف است؟!! این که ما میگوییم کار به بیرون از طبیعت مربوط نمیشود در حقیقت مبارزه با بی منطقی و تصادف نگری است! ما می گوییم شکل گیری و پیشرفت گیرنده های نوری در مهره داران یک روند تحولی بسیار بسیار کند طولانی و تدریجی بوده است که نیازی به نظارت خالقی از بیرون نداشته؛ که اگر میداشت دیگر تحول تدریجی چه معنا میداد؟! خالق میگفت بشو! و همانجا چشم، چشم میشد! دیگر چرا این همه نمونۀ حد واسط و ابتدایی! لابد خالق داشته پروسۀ پیدایش و پیشرفت چشم رو روی بقیه گونه های ساده تر حیات مثل پلاناریا و ... آزمایش میکرده تا در مورد چشم انسان کارشو درست انجام بده!؟! ما میگوییم این تحول در درون خودش و در گذر میلیونها سال طول کشیده است شما چرا اصرار دارید کسی را از بیرون وارد ماجرا کنید!؟! چه لزومی دارد کسی از بیرون بالای سر پروسۀ کند و تدریجی تکامل ایستاده باشد!؟ چرا باید ایستاده باشد؟! تا تکامل درونی طبیعت را هدایت کند؟!! چرا نباید قبول کنیم که این تغییر و تحولات در درون طبیعت و متعلق به قوانین علمی طبیعت است؟! چرا؟ چون هوشمندانه به نظر میرسد؟! خوب اگر بگوییم طبیعت در درون خود فی نفسه و بالذات قانونمند و هوشمند است؛ ما از تصادف و شانس صحبت کرده ایم؟! در صورتی که بپذیریم حلقه طبیعت در خود خواصی دارد چه لزومی دارد که فرض کنیم کسی از بیرون این خواص را به او داده است؟ چرا باید حلقۀ الهی، خلقۀ طبیعی را احاطه و محاصره کرده باشد؟ با کدام استدلال؟! با این استدلال که طبیعت نمی تواند فی النفسه و بالذات دارای خواص خودش باشد؟! چرا نمی تواند؟ آیا این استدلال که نتواند درست است؟!! این شما مذهبیان هستید که از تصادفی به نام " آفرینش انسان" صحبت میکنید و آنرا با تصادفی بزرگتر و نامحتمل تر به نام " خدای آفرینشگر" توجیه میکنید و توضیح میدهید و با خویشاوندی میمونها و انسان مخالف هستید و مسیر طولانی و میلیونی تحول و انشقاق گونه ها را از یکدیگر نفی می کنید؛ تا توضیح علم را ناقص فرض کنید و در فضای مبهم و تیره و تار دائم دست خدا را وارد ماجرا کنید... این چه استدلالی است که چون بالای 70% جنس جهان از Black matter است و این توسط ریاضی ثابت شده اما دیده نمیشود؛ پس ما هم هرچیز دیگر را که دیده نشود نمیتوانیم رد کنیم!! مگر خدای شما (( مادۀ تاریک )) است!؟ که اگر آنرا محاسبات ریاضی ثابت کرده اند و ما چون ندیدیم ردش کردیم!؟!
فرگشت و ژنتیک
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک