سه تار
نویسنده:
جلال آل احمد
امتیاز دهید
کتاب سه تار نوشتهی جلال آل احمد، مجموعهای از چند داستان است که در آنها به جهل، خرافات، عقاید افراطی و اشتباه شایع میان مردم پرداخته شده است.
بخشی از کتاب:
یه سه تار نو و بی روپوش در دست داشت و با یقه باز و بی هوا راه می اومد!
سه تار را روی شکمش نگه داشته بود و با دست دیگر، سیم های آن را میپایید که به دکمه لباس کسی یا به گوشه بار حمالی گیر نکند و پاره نشود
فکر میکرد که دیگر وقتی سرحال آمد و زخمه را با قدرت و بی اختایر با سیم های تار آشنا خواهد کرد...
بیشتر
بخشی از کتاب:
یه سه تار نو و بی روپوش در دست داشت و با یقه باز و بی هوا راه می اومد!
سه تار را روی شکمش نگه داشته بود و با دست دیگر، سیم های آن را میپایید که به دکمه لباس کسی یا به گوشه بار حمالی گیر نکند و پاره نشود
فکر میکرد که دیگر وقتی سرحال آمد و زخمه را با قدرت و بی اختایر با سیم های تار آشنا خواهد کرد...
آپلود شده توسط:
Reza
۱۳۸۶/۰۶/۰۲
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سه تار
تاریم منیم
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غمخواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجه یین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غمخواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خونباریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
"شهریار"م گرچی من سوز مولکونون سلطانی یم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه ی تسلی شب های تارمن
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشه ی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و ناله ی سه تار
شب تا سحر ترانه ی این جویبار من
چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجیر مژگان یار من
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه ی قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیده ی شب زنده دار من
من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرقی عشق چه سنجد عیار من
جز خون دل نخواست نگارنده ی سپهر
بر صفحه ی جهان رقم یادگار من
زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل
تا جلوه کرد اینهمه نقش و نگار من
در بوستان طبع حزینم چو بگذری
پرهیزنیش خار من ای گل عذار من
من شهریار ملک سخن بودم نبود
جز گوهر سرشک در این شهر ، یار من
ممنون از زحمات ارزشمندی که می کشیم ...
کاش سر گذشت کندوها رو هم میشد اینجا پیدا کرد
با تشکر فراوان.
:D8-):-):D8-):-):D8-):-)