من میدانم بچه ها دوست دارند بهار بیاید
نویسنده:
نسیم خاکسار
امتیاز دهید
چهار قصه پیوسته
از متن کتاب:
زایر عباس شصت و پنج ساله است. یک زن و یک بچه ده ساله دارد. لباس کهنه آبی رنگی دربردارد که از یک بلوز و یک شلوار تشکیل شده است. زیر بلوز ژاکت کهنه زرد رنگی پوشیده است. وقتی خم می شود، لبه ژاکت از پشت بلوزش پیدا می شود. یک کفش کهنه کتانی ته لاستیکی درپا دارد. از آن کفشهایی که توی آشغال دانی و زباله ها پیدا می شود. کفشهایش را هر موقع که روی سکوی سیمانی ساحل می نشیند، پا می کند. توی قایق که می رود، کفشهایش را درمی آورد. چون هم گشاد است و هم ته آن ساییده شده و ممکن است لیز بخورد و بیفتد...
بیشتر
از متن کتاب:
زایر عباس شصت و پنج ساله است. یک زن و یک بچه ده ساله دارد. لباس کهنه آبی رنگی دربردارد که از یک بلوز و یک شلوار تشکیل شده است. زیر بلوز ژاکت کهنه زرد رنگی پوشیده است. وقتی خم می شود، لبه ژاکت از پشت بلوزش پیدا می شود. یک کفش کهنه کتانی ته لاستیکی درپا دارد. از آن کفشهایی که توی آشغال دانی و زباله ها پیدا می شود. کفشهایش را هر موقع که روی سکوی سیمانی ساحل می نشیند، پا می کند. توی قایق که می رود، کفشهایش را درمی آورد. چون هم گشاد است و هم ته آن ساییده شده و ممکن است لیز بخورد و بیفتد...
آپلود شده توسط:
samiyari
1401/08/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من میدانم بچه ها دوست دارند بهار بیاید