رسته‌ها
دیوار گِلی
امتیاز دهید
5 / 5
با 2 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 5
با 2 رای
کتاب دیوار گِلی به قلم محمدرضا غلامی، مجموعه داستانی جذاب و خواندنی است که به مضامین اجتماعی و حوادث روزمره از زاویه‌ای متفاوت می‌پردازد.
درباره مجموعه داستان دیوار گِلی؛
دیوار گِلی مجموعه داستانی مشتمل بر شش داستان کوتاه است که هر یک به نوعی بیانگر دغدغه‌های ذهنی محمدرضا غلامی و وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران پس از انقلاب است. هنر داستان‌نویسی و شخصیت‌پردازی کم نظیر همراه با فضاسازی و توصیفات به‌جا، جذابیت هر یک از داستان‌ها را دو چندان می‌کند غلامی در حفظ استقلال شخصیت‌های داستان اهتمام داشته است و گویی شخصیت‌های داستان اشخاص حقیقی‌ای هستند که نویسنده کمترین دخل و تصرف را در خلق افکار آنان داشته است. یکی دیگر از امتیازات بارز داستان‌های کتاب "دیوار گِلی" درگیری شدید ذهنی است که نویسنده در داستانهایش ایجاد کرده است و بعد از تمام شدن داستان نیز همچنان ادامه پیدا می کند. نویسنده سعی دارد با روایتهایش توانایی بازاندیشی، پرسش آفرینی و تردید در امور واقعی را در خواننده ایجاد کند.
قلم شیوا و روان نویسنده به باورپذیری و همذات‌پنداری شما با روایت‌های ذکر شده در کتاب کمک شایانی کرده است. نکته جالب دیوار گلی این است که محوریت تمام داستان‌هایش حوادث روزمره است، اما به گونه‌ای متفاوت به رشته تحریر درآمده که شما را برای خواندن ادامه آن ترغیب می‌نماید.
با محمدرضا غلامی بیشتر آشنا شویم؛
محمدرضا غلامی، نویسنده داستان‌های کوتاه و فعال محیط زیست در سال ۱۳۵۱ در شهر تاریخی تکاب، آذربایجان غربی چشم به جهان گشود. او دوره کودکی تا پایان دوره متوسطه(دیپلم ریاضی و فیزیک) را در همان شهر گذراند. وی دانش‌آموخته مقطع کارشناسی ارشد، در رشته برنامه‌ریزی شهری گرایش محیط زیست شهری است.
در بخشی از کتاب دیوار گِلی می‌خوانیم؛
صدای اذان از مثنوی بیرونم می‌کشد. بلند می‌شوم و در طول اتاق قدم می‌زنم، این روزها ساعت‌ها می‌نشینم روی صندلی چوبی داخل اتاق و به تار عنکبوت‌های گوشه سقف که نمی‌دانم از کی بسته شده‌است خیره می‌شوم و غَلت می‌خورم در خاطراتم. یا ساعت‌ها در اتاق راه می‌روم. مثل الان، همیشه هم از حاشیه‌ی فرش شروع می‌کنم به حرکت کردن. مثل بچگی‌هایم و مثل آن زمان‌ها که وقتی پدرم یک گوشه می‌نشست و سازش را به بغل می‌گرفت و می‌نواخت، من تا صدای ساز بلند می‌شد از جایم می‌پریدم و دستانم را به طرفین باز می‌کردم و روی حاشیه فرش راه می‌افتادم و تا زمانی که صدای ساز پدرم در گوشم بود می‌چرخیدم و می‌چرخیدم. همیشه هم سعی می‌کردم پاهایم از حاشیه فرش خارج نشود. ولی نمی‌شد و نمی‌شود. مادرم وقتی قالی طرح ترنج را تمام کرد - لنگه همین فرش که زیر پای من است - هدیه کرد به مسجد. اسم پدرم را زیر آن نقش زده بود. حالا قالی کف مسجد جلوی درب ورودی پهن است. همان جایی که جعبه پر از مُهر وتسبیح را می‌گذارند. پدرم هیچ وقت پایش را به مسجد نگذاشت. وقتی مُرد روزی درست مثل امروز، آخرین روزهای فصل بهار بود. مراسم ختم‌اش را در همین مسجد بزرگ قدیمی برگزار کردیم. چند نفر بیشتر نیامدند. آن‌هایی هم که آمده بودند زود بلند شدند و رفتند.
ته گلویم تلخ است. روی ترنج میانی متوقف می‌شوم. خیره به دیوار یا شاید به هیچ چیز فقط پلک می‌زنم و باور نمی‌کنم که دیگر نیست. جای خالی سه‌تار مثل یک سایه کم رنگ روی دیوار نقاشی شده‌است. باید سایه را هم محو کنم. نباید اثری ازآن باقی بماند. هوا را با دهان باز می‌بلعم و دستمالی خیس می‌کنم و روی دیوار می‌کشم، خیس عرق می‌شوم. دهانم خشک می‌شود. اگر اینطور ادامه بدهم باید کل دیوار را تمیز کنم، منصرف می‌شوم و دستمال را داخل سطل زباله می‌اندازم، دیگر سایه تار مشخص نیست. همسایه طبقه پایینی دیروز توی صف نانوایی سرش را تا بیخ گوشم جلو آورد و گفت که نصف شب از کمیته ریخته‌اند توی آپارتمان دوستش و او را با خودشان برده‌ا‌ند. می‌گفت، امروز و فرداست که سراغ ما هم بیایند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
83
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
relsa51
relsa51
1401/07/24

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوار گِلی

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
PDF
۱,۰۲ مگابایت
۱۰۰۰۰ تومان
دیوار گِلی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک