رسته‌ها
تابستان تلخ
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 11 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 11 رای
سرآغاز داستان:
این بازی را خودش یادم داده بود ولی وقتی حوصله نداشت ابروهایش را که مثل نخ قرقره باریک بود گره می انداخت و میگفت: "برو کنار، برو کنار بگذار به مشتری برسم." میگفتم: "بیا برس! کی به تو کار دارد؟" و از جایم تکان نمی خوردم. می دانستم مشتری بهانه است. مردم انگار از نمایشگاهی دیدن کنند، از جلوی پیشخوان قسمت ما رد می شدند، دستی به زیرپوشها و شورتهای مردانه می کشیدند و از صدتا یکی شان ممکن بود چیزی بخرد. آنهم لازم نبود کنارش بایستم. صدایم می زدند و من هم پولش را می گرفتم و صندوق را می زدم و قبضش را می دادم دست مشتری. باز با دلخوری تکرار کرد بروم کنار بگذارم به مشتری برسد. اگر کوتاه می آمدم افت داشت...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
225
آپلود شده توسط:
samiyari
samiyari
1401/03/08

کتاب‌های مرتبط

کوته فکران جامعه
کوته فکران جامعه
4.1 امتیاز
از 7 رای
گلدن آرک
گلدن آرک
3.8 امتیاز
از 12 رای
بحران
بحران
4.2 امتیاز
از 10 رای
سه تار
سه تار
4.3 امتیاز
از 163 رای
گل آقا
گل آقا
4.4 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تابستان تلخ

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
تابستان تلخ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک