روی جاده نمناک
نویسنده:
خدیجه قاسمی
امتیاز دهید
نوشته پشت ِجلد:
.... با زنگ نابهنگام تلفن وحشت زده به طرف آن دویدم.ساعت یک نمیشه شب بود.
- ایلیا، زودتر خودتو برسون اینجا. فقط نذار زهره چیزی بفهمه.
پدر گوشی را گذاشت.زهره وحشت زدهنگاهم میکرد. گفتم:
-نگران نباش ،پدر بود. میخواد با من حرف بزنه.
زهره باور نکرد اما حرفی هم نزد. با سرعت خودم را به خانه پدر در را باز کرد و گفت ماشین را بیاورم داخل.
تمام چراغ های ساختمان خاموش بود. پدر رنگ پریده بود.. بدون هیچ حرفی با سرعت به داخل ساختمان دودی. فقط چراغ اتاق خواب مادر و پدر- که در طبقه پایین بود- و چراغ آشپزخانه روشن بود. تمام کف سالن پذیرایی و هال پر از خون بود...
بیشتر
.... با زنگ نابهنگام تلفن وحشت زده به طرف آن دویدم.ساعت یک نمیشه شب بود.
- ایلیا، زودتر خودتو برسون اینجا. فقط نذار زهره چیزی بفهمه.
پدر گوشی را گذاشت.زهره وحشت زدهنگاهم میکرد. گفتم:
-نگران نباش ،پدر بود. میخواد با من حرف بزنه.
زهره باور نکرد اما حرفی هم نزد. با سرعت خودم را به خانه پدر در را باز کرد و گفت ماشین را بیاورم داخل.
تمام چراغ های ساختمان خاموش بود. پدر رنگ پریده بود.. بدون هیچ حرفی با سرعت به داخل ساختمان دودی. فقط چراغ اتاق خواب مادر و پدر- که در طبقه پایین بود- و چراغ آشپزخانه روشن بود. تمام کف سالن پذیرایی و هال پر از خون بود...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی روی جاده نمناک
داستان جالب و جذابی داره.....البته کمی غمناکه
آهسته به دنبال تو رفتم با شک
وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم
تمرین جدایی است قایم با شک
از بچه گی یاد میگیریم تا تو بزرگی غافلگیر نشیم ولی چی کار کنم این دل رو که همیشه بچه ست و اماده برای غافلگیر شدن.