خر ما از کرگی دم نداشت
نویسنده:
محمد شعبانی
امتیاز دهید
برگرفته از داستان نصیحت بهلول:
گویند روزی عبدالله مبارک به دیدن بهلول رفت و به او گفت:
یا شیخ مرا پندی ده و نصیحتی کن که در اثر آن از گناه و معصیت دور بمانم و رستگار گردم.
بهلول گفت: ای عبدالله تو اول با من شرط کن که سخنم بپذیری، آنگاه من تو را چهار درس بزرگ و گرانبها خواهم داد.
عبدالله شرط را پذیرفت و بهلول چنین گفت:
ای عبدالله درس اول آنکه هرگاه خطا و گناهی از تو سر زد و خلاف امر خداوند عمل نمودی روزی او را نخوری.
عبدالله گفت: پس رزق چه کسی را بخورم؟...
بیشتر
گویند روزی عبدالله مبارک به دیدن بهلول رفت و به او گفت:
یا شیخ مرا پندی ده و نصیحتی کن که در اثر آن از گناه و معصیت دور بمانم و رستگار گردم.
بهلول گفت: ای عبدالله تو اول با من شرط کن که سخنم بپذیری، آنگاه من تو را چهار درس بزرگ و گرانبها خواهم داد.
عبدالله شرط را پذیرفت و بهلول چنین گفت:
ای عبدالله درس اول آنکه هرگاه خطا و گناهی از تو سر زد و خلاف امر خداوند عمل نمودی روزی او را نخوری.
عبدالله گفت: پس رزق چه کسی را بخورم؟...
آپلود شده توسط:
shaparak66
1400/12/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خر ما از کرگی دم نداشت