چهل طوطی
نویسنده:
محمدمهدی رجبی
امتیاز دهید
گردآوری: انتشارات رجبی
از حکایت سلطان یمن:
پادشاه باز دولتی داشت که او را بسیار دوست می داشت. روزی به عزم شکار بیرون رفت تا به پای کوهی رسید. شاه خواهش کباب نمود. غلام کباب حاضر کردند. سپس شاه آب بطلبید. آب نبود. برخاسته تنها سوار گشت و رو به صحرا می آمد تا به پای کوهی رسید. زیر کوه سبزه زار و چشمه آبی دید. آمد کنار چشمه دید آب چشمه رنگ زعفرانی دارد. از کثرت عطش جام را پر کرد که بیاشامد، باز بال خود را به جام زد. آب ریخت. شاه خشمگین شد باز را به زمین زد. باز فورا جان داد...
بیشتر
از حکایت سلطان یمن:
پادشاه باز دولتی داشت که او را بسیار دوست می داشت. روزی به عزم شکار بیرون رفت تا به پای کوهی رسید. شاه خواهش کباب نمود. غلام کباب حاضر کردند. سپس شاه آب بطلبید. آب نبود. برخاسته تنها سوار گشت و رو به صحرا می آمد تا به پای کوهی رسید. زیر کوه سبزه زار و چشمه آبی دید. آمد کنار چشمه دید آب چشمه رنگ زعفرانی دارد. از کثرت عطش جام را پر کرد که بیاشامد، باز بال خود را به جام زد. آب ریخت. شاه خشمگین شد باز را به زمین زد. باز فورا جان داد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چهل طوطی