کلاغمرگی
نویسنده:
لیلا کردبچه
امتیاز دهید
در پایان شعری از کتاب « کلاغمرگی» را می خوانیم:
باید این شعر را برای تو می گفتم
در من اما زاینده رود غمگینی از پا نشسته ست
که آدم ها روی جنازه اش راه می روند
و پاشنۀ کفش هایشان در خاطرات خشک
و خالی ما فرو می رود
دیگر قورباغه ها دم غروب نمی خوانند
و کلاغ های بلاتکلیف روی تابلوی «شنا ممنوع»
به ماهیان مرده فکر می کنند...
بیشتر
باید این شعر را برای تو می گفتم
در من اما زاینده رود غمگینی از پا نشسته ست
که آدم ها روی جنازه اش راه می روند
و پاشنۀ کفش هایشان در خاطرات خشک
و خالی ما فرو می رود
دیگر قورباغه ها دم غروب نمی خوانند
و کلاغ های بلاتکلیف روی تابلوی «شنا ممنوع»
به ماهیان مرده فکر می کنند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کلاغمرگی