پرواز با خورشید
نویسنده:
فریدون مشیری
امتیاز دهید
برگزیده از کتابهای: تشنه طوفان - گناه دریا - ابر و کوچه - بهار را باور کن
بخشی از شعر پرواز با خورشید:
بگذار، كه بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست كه چون من
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست
آنجا كه ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی ست كه در جام بلور است...
بیشتر
بخشی از شعر پرواز با خورشید:
بگذار، كه بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست كه چون من
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست
آنجا كه ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی ست كه در جام بلور است...
آپلود شده توسط:
sasanpeter1949
1400/05/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پرواز با خورشید
بهار_را_باور_کن !
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد،
و بهار ،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کردهست.
همهی چلچلهها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شدهست،
و درخت گیلاس،
هدیهی جشن اقاقیها را،
گل به دامن کردهست.
باز کن پنجرهها را، ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید،
نیمهشب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچهی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران
را باور کن!
- فریدون_مشیری
از دفتر " بهار_را_باور_کن "