نزهت
نویسنده:
م. ادیب صابری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
احمد در مقابل حسن و محسن نشست و لحظه ای چشم برهم نهاد و پس از اندکی تامل گفت:
مادر من با زنی خوش قیافه، نجیب و هوشیار به نام ربابه خانم دوست بود. این خانم دو دختر داشت؛ بزرگتر به نام عظمت و کوچکتر به نام نزهت. عظمت تقریبا همسال من بود و نزهت سه سال از من کمتر داشت. ربابه خانم زنی باذوق، سخن سنج و نکته دان بود. مادرم خیلی علاقه به او داشت. من هم وقتی صاحب تمیز و تشخیص شدم، به این زن بسیار عقیده پیدا کردم. عظمت هم شیرین زبانی و مجلس آرایی را از مادرش به ارث برده بود. من و عظمت بعضی از دروس مشترک را باهم حاضر می کردیم اما نزهت یا کمتر به خانه ما می آمد و یا زیاد اظهار آشنایی نمی کرد. هر وقت که من و عظمت مشغول مطالعه یا مباحثه بودیم، اگر او حضور داشت در گوشه ای می نشست و ظاهرا به بافتنی یا مطالعه کتاب می پرداخت ولی باطنا با کنجکاوی خفیفی گفتار و رفتار ما را تحت نظر می گرفت...
احمد در مقابل حسن و محسن نشست و لحظه ای چشم برهم نهاد و پس از اندکی تامل گفت:
مادر من با زنی خوش قیافه، نجیب و هوشیار به نام ربابه خانم دوست بود. این خانم دو دختر داشت؛ بزرگتر به نام عظمت و کوچکتر به نام نزهت. عظمت تقریبا همسال من بود و نزهت سه سال از من کمتر داشت. ربابه خانم زنی باذوق، سخن سنج و نکته دان بود. مادرم خیلی علاقه به او داشت. من هم وقتی صاحب تمیز و تشخیص شدم، به این زن بسیار عقیده پیدا کردم. عظمت هم شیرین زبانی و مجلس آرایی را از مادرش به ارث برده بود. من و عظمت بعضی از دروس مشترک را باهم حاضر می کردیم اما نزهت یا کمتر به خانه ما می آمد و یا زیاد اظهار آشنایی نمی کرد. هر وقت که من و عظمت مشغول مطالعه یا مباحثه بودیم، اگر او حضور داشت در گوشه ای می نشست و ظاهرا به بافتنی یا مطالعه کتاب می پرداخت ولی باطنا با کنجکاوی خفیفی گفتار و رفتار ما را تحت نظر می گرفت...
آپلود شده توسط:
sagaro
1400/06/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نزهت