شیر قافلان کوه
نویسنده:
فریدون گیلانی
امتیاز دهید
برگرفته از متن کتاب:
می گفتند دیدن شما مشکل است، باور نمی کردم. همه این طرفها را از پاشنه در کردم، ده روز بیشتر است. چیزی نمانده بود برگردم ولایت. کم کم داشتم ناامید میشدم . خیلی سخت است این طرفها را وجب به وجب گشتن. مگر کسی دهان باز می کند؟ انگار آدمی راه را عوضی آمده است. آدم هم اینقدر خسیس؟! اصلا محلت نمی گذارند. خیلی این ور و آن ور زدم. پوستم ترکید. دیدنتان هم که ماشاالله خیلی تشریفات دارید. این کوه و کمر پدر آدم را درمی آورد. این که رسمش نشد! شاید یکی آتش گرفته باشد.
دامنه کوه پر شده بود از شقایق براق. چشمت را هم که می بستی، بهار خودش را نشان می داد. باد که میزد به موج شقایقها، رقصی می کردند که انگار دنیا را خریده اند. باکشان از هیچ چیز نبود. کمرشان عینهو فنر تاب می خورد و برگشان پزی میداد که بیا و ببین...
بیشتر
می گفتند دیدن شما مشکل است، باور نمی کردم. همه این طرفها را از پاشنه در کردم، ده روز بیشتر است. چیزی نمانده بود برگردم ولایت. کم کم داشتم ناامید میشدم . خیلی سخت است این طرفها را وجب به وجب گشتن. مگر کسی دهان باز می کند؟ انگار آدمی راه را عوضی آمده است. آدم هم اینقدر خسیس؟! اصلا محلت نمی گذارند. خیلی این ور و آن ور زدم. پوستم ترکید. دیدنتان هم که ماشاالله خیلی تشریفات دارید. این کوه و کمر پدر آدم را درمی آورد. این که رسمش نشد! شاید یکی آتش گرفته باشد.
دامنه کوه پر شده بود از شقایق براق. چشمت را هم که می بستی، بهار خودش را نشان می داد. باد که میزد به موج شقایقها، رقصی می کردند که انگار دنیا را خریده اند. باکشان از هیچ چیز نبود. کمرشان عینهو فنر تاب می خورد و برگشان پزی میداد که بیا و ببین...
آپلود شده توسط:
sagaro
1400/05/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شیر قافلان کوه