دخترک و پری دریایی
نویسنده:
علی پویا
امتیاز دهید
تصویرگر: هادی ابراهیم زاده
دخترک هر روز نزدیک ظهر، سبد غذایی را که مادرش به او می داد، برای پدربزرگش به شالیزار می برد. او پدر بزرگش را خیلی دوست داشت. دلش می خواست زودتر زخمهای دست پدر بزرگش خوب شود. وقتی از پیش پدر بزرگ برمی گشت، کنار شالیزار می نشست و فکر می کرد. یک روز پرنده ای با پرهای رنگارنگ، روی یکی از ساقه های برنج نشست و گفت: "دخترک قشنگ، چرا ناراحت هستی؟ به چه فکر می کنی؟"
دخترک سرش را بالا کرد و گفت: "ای پرنده رنگارنگ، دست پدربزرگم زخم شده. دلم می خواهد زخم های دست او خوب شود."
پرنده رنگارنگ جستی زد و به دخترک نزدیک شد و گفت: "دخترک مهربان! مشکل تو را فقط پری دریایی می تواند حل کند. بلند شو! زودتر راه بیفت و پری دریایی را پیدا کن!"
پرنده رنگارنگ وقتی حرفش تمام شد، پر زد و در آسمان ناپدید شد...
بیشتر
دخترک هر روز نزدیک ظهر، سبد غذایی را که مادرش به او می داد، برای پدربزرگش به شالیزار می برد. او پدر بزرگش را خیلی دوست داشت. دلش می خواست زودتر زخمهای دست پدر بزرگش خوب شود. وقتی از پیش پدر بزرگ برمی گشت، کنار شالیزار می نشست و فکر می کرد. یک روز پرنده ای با پرهای رنگارنگ، روی یکی از ساقه های برنج نشست و گفت: "دخترک قشنگ، چرا ناراحت هستی؟ به چه فکر می کنی؟"
دخترک سرش را بالا کرد و گفت: "ای پرنده رنگارنگ، دست پدربزرگم زخم شده. دلم می خواهد زخم های دست او خوب شود."
پرنده رنگارنگ جستی زد و به دخترک نزدیک شد و گفت: "دخترک مهربان! مشکل تو را فقط پری دریایی می تواند حل کند. بلند شو! زودتر راه بیفت و پری دریایی را پیدا کن!"
پرنده رنگارنگ وقتی حرفش تمام شد، پر زد و در آسمان ناپدید شد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دخترک و پری دریایی