انگشت طلائی
نویسنده:
مهدی مصباح
امتیاز دهید
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود
در آن روزگارهای قدیم مرد ثروتمندی زندگی می کرد که خیلی طلا دوست داشت. آنقدر طلا دوست میداشت که حتی شبها تو خوابم خواب طلا میدید. بله این مرد همه چیز خونه اش را به رنگ زد طلایی درآورده بود که برق می زدند، حتی تختخوابش...
بیشتر
در آن روزگارهای قدیم مرد ثروتمندی زندگی می کرد که خیلی طلا دوست داشت. آنقدر طلا دوست میداشت که حتی شبها تو خوابم خواب طلا میدید. بله این مرد همه چیز خونه اش را به رنگ زد طلایی درآورده بود که برق می زدند، حتی تختخوابش...
آپلود شده توسط:
kalaam
1400/12/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی انگشت طلائی