سوار بر طوفان (جلد دوم)
نویسنده:
امیر عشیری
امتیاز دهید
دستگیره در اتومبیل در دستم بود و درست در لحظه ای که می خواستم دستگیره در را رو به پایین فشار بدهم، مردی جوان که دست راستش را زیر لبه بالای کتش برده بود، در کنار در سمت من سبز شد و به فرانسوی در حالیکه از لهجه اش معلوم بود آلمانی است گفت:
- متاسفم که اتومبیلتان خراب شده. برای رساندن شما به مقصد اتومبیل هست، پیاده شوید.
سرم را به جانب شورا گرداندم و گفتم:
- حالا فهمیدی که چرا اتومبیل روشن نمی شد؟
گفت: از این قرار کار هردومان تمام است.
گفتم: ظاهرا بله...
آپلود شده توسط: sagaro
۱۳۹۹/۰۸/۲۶
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سوار بر طوفان (جلد دوم)