سفر در خواب
نویسنده:
شاهرخ مسکوب
امتیاز دهید
گزیده ای از کتاب:
از ناپایداری این دَمِ دلپذیر اما گریزان نیست که پریشان و ازخودبیخود میشویم؛ آنگاه که بیماری بالهایش را باز میکند و مانند کلاغی دزد بر نهال تن مینشیند؟ در تاریکی سالن و گریزِ پیدرپی تصویر بر پردۀ سینما میدیدم که جانِ رنجور بهسبکی· دود میشود و ثقل خاک· تنی را که مأوای زیبایی است فرو میکشد تا به زمین بدوزد و غبارش را به باد بسپارد. اگرچه یارای فکر کردن نداشتم و در گودال بیروزن سرم پرتوی نمیتابید تا اندیشهای پدیدار شود، اما در برابر چشمهایم چیزی تباه میشد که نمیتوانستم نابودیش را بر خود هموار کنم. پیش از آن· پیروزی مرگ را دیده بودم، بر پیکر پدرم و برادرم ایستاده بود، دستِ درازش چون دشنهای قلب ستاره را میشکافت و مادرم در ظلمت خام سرنگون میشد. اما زوال زودگذر زیبایی را هرگز به چشم ندیده بودم که چگونه پیاپی در خاموشی ژرفتری فرو میرود. روزها همچنان که میگذرند فراموشی را در خود دارند و آن را مانند مِهی، غباری خاکستری در راه جا میگذارند. اما در سینما زمان بیاعتنا به گردش زمین و آسمان بهدلخواه کارگردان، درهم میریزد. گاه رفتگانِ سالهای مرده زندهتر از زندگان مینمایند و گاه آیندۀ هنوز نیامده را هماکنون میبینم. و طاقت دیدن نداشتم. پُر از شِکوه و شکایت بودم. از خدا گله داشتم یا از عمر بیوفا، نمیدانم...
بیشتر
از ناپایداری این دَمِ دلپذیر اما گریزان نیست که پریشان و ازخودبیخود میشویم؛ آنگاه که بیماری بالهایش را باز میکند و مانند کلاغی دزد بر نهال تن مینشیند؟ در تاریکی سالن و گریزِ پیدرپی تصویر بر پردۀ سینما میدیدم که جانِ رنجور بهسبکی· دود میشود و ثقل خاک· تنی را که مأوای زیبایی است فرو میکشد تا به زمین بدوزد و غبارش را به باد بسپارد. اگرچه یارای فکر کردن نداشتم و در گودال بیروزن سرم پرتوی نمیتابید تا اندیشهای پدیدار شود، اما در برابر چشمهایم چیزی تباه میشد که نمیتوانستم نابودیش را بر خود هموار کنم. پیش از آن· پیروزی مرگ را دیده بودم، بر پیکر پدرم و برادرم ایستاده بود، دستِ درازش چون دشنهای قلب ستاره را میشکافت و مادرم در ظلمت خام سرنگون میشد. اما زوال زودگذر زیبایی را هرگز به چشم ندیده بودم که چگونه پیاپی در خاموشی ژرفتری فرو میرود. روزها همچنان که میگذرند فراموشی را در خود دارند و آن را مانند مِهی، غباری خاکستری در راه جا میگذارند. اما در سینما زمان بیاعتنا به گردش زمین و آسمان بهدلخواه کارگردان، درهم میریزد. گاه رفتگانِ سالهای مرده زندهتر از زندگان مینمایند و گاه آیندۀ هنوز نیامده را هماکنون میبینم. و طاقت دیدن نداشتم. پُر از شِکوه و شکایت بودم. از خدا گله داشتم یا از عمر بیوفا، نمیدانم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سفر در خواب