گفت و گو در باغ
نویسنده:
شاهرخ مسکوب
امتیاز دهید
داستان گفتوگو در باغ حاصل گفتگوی مسکوب با داییاش فرهاد در حین دیدن تابلوهای نقاشی اوست. نقاشیها همه از باغاند. باغهایی ظاهرا یکسان اما در ذات متفاوت. باغهایی که مسکوب از آنها میگوید و برایمان تصویرسازی میکند، وهم و خیال انساناند. از روی طرحی پیشین کشیده نشدهاند. بلکه خلق شدهاند. به نوعی باغ در اینجا خیالی است از گذشته، خاطرات و عواطف و تجربیاتی که از بین رفته، و حالا با بازسازی دوبارهاش از دریچه هنر و خیال، به آن چنگ میزنیم تا حفظش کنیم. برای این است که میشود گفت: «انسان در باغ نیست، بلکه این باغ است که در انسان حضور دارد!»
بریده ای از کتاب:
رفتم به دیدن تابلوهای دایی فرهاد. چند سال است که دارد باغ می کشد، دارد به باغ فکر می کند و خیال باغش را به روی پرده می آورد؛ روی تابلوهای کوچک و بزرگ. در کارگاه نشستم، و او یکی یکی آن ها را نشان می داد و برمی داشت و بعدی را به دیوار، در برابر نظر، می گذاشت. هیچ کدام نقش باغی با طرح و ساخت معین، باغچه بندی و درخت و شاخ و بند و پرنده، با آب نما و چپر، پیچک و گل سرخ رونده، بید مجنون و فوّاره نبود. بیش تر خیالی از باغ بود در رنگ و وارنگ چند خط و...
بیشتر
بریده ای از کتاب:
رفتم به دیدن تابلوهای دایی فرهاد. چند سال است که دارد باغ می کشد، دارد به باغ فکر می کند و خیال باغش را به روی پرده می آورد؛ روی تابلوهای کوچک و بزرگ. در کارگاه نشستم، و او یکی یکی آن ها را نشان می داد و برمی داشت و بعدی را به دیوار، در برابر نظر، می گذاشت. هیچ کدام نقش باغی با طرح و ساخت معین، باغچه بندی و درخت و شاخ و بند و پرنده، با آب نما و چپر، پیچک و گل سرخ رونده، بید مجنون و فوّاره نبود. بیش تر خیالی از باغ بود در رنگ و وارنگ چند خط و...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گفت و گو در باغ
شخصیت فرهاد در این گفتگو برادر همسر دوم شاهرخ مسکوب و دایی دخترش غزاله میباشد