رسته‌ها
چهار جانی خطرناک
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 20 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 20 رای
✔️ بخش آغازین کتاب:
نیمه شب بود. دهکده کوچک در سکوت و خاموشی فرورفته و گاه گاهی، صدای زوزه شغالی و پارس سگی این سکوت را بهم میزد. با وجود اینکه تابستان به درستی فرا نرسیده، معهذا گرمای هوا شدید بود.
چهار سوار که لباس دهاتی های اسپانیا را بر تن داشتند و چهره آنها در تاریکی شب دیده نمیشد، از کوچه باریک غرب دهکده که به کوهستان منتهی میشد، وارد دهکده شدند. زیر پرتو رنگ پریده ماه، لوله سیاه تفنگهایشان برق می زد. اسبها نفس نفس می زدند و خیس عرق بودند و معلوم بود که راه دراز و صعب العبوری را پیموده اند. آنها از میدان دهکده گذشتند و مقابل دیوار باغی که درخت های سر به فلک کشیده اش در تاریکی شب هول انگیز و هراس انگیز جلوه می نمود، از اسب پایین آمدند. یکی از آنها که تنومندتر بود، به دیگران گفت:
- "ساخلو" تو و "جیناتن" با من بیایید. "روبنز" هم همین جا می ماند و از اسب ها نگهداری می کند تا ما بازگردیم.
روبنز گفت:
- "میتو" خیال نمی کنی وجود من داخل باغ لازم باشد؟
- نه پسر! باید یک نفر اینجا بماند و از اسبها نگهداری کند... ضمنا اگر خطری پیش آمد، با شلیک یک گلوله ما را خبر کن... فهمیدی؟
- بسیار خب میتو... امیدوارم موفق شوید...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
179
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
m13541112
m13541112
1399/06/08

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی چهار جانی خطرناک

تعداد دیدگاه‌ها:
1
خلاصه ایی از کتاب چهار جانی خطرناک پرویز قاضی سعید: نیمه شب بود, دهکده کوچک در سکوت و خاموشی فرو رفته بود و گاه گاهی صدای زوزه شغال و پارس سگی این سکوت را برهم میزد. با وجود اینکه تابستان بدرستی فرا نرسیده اما گرمای هوا شدید بود. چهار سوار که لباس دهاتی های اسپانیا را برتن داشتند و چهره آنها در تاریکی دیده نمیشد, از کوچه باریک غرب دهکده که به کوهستان منتهی میشد, وارد دهکده شدند, زیر پرتو رنگ پریده ماه لوله سیاه تفنگ هایشان برق میزد.
چهار جانی خطرناک
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک