دسیسه

✔️ از متن کتاب:
تقریبا دو ردیف خودرو در خیابانی در جلوی هتل مترولایت متوقف شده بودند. رانندگان بی صبری که پشت سر آنها گیر افتاده بودند، برای رهایی از ترافیک برادوی مرتبا بوق می زدند. آنها در لابلای یکی از راه بندانهای سنگین شبانه خیابانهای منهتن بودند.
در یکی از تاکسی ها مردی از صندلی عقب سرش را نزدیک راننده برد و در حالیکه اسکناس یک دلاری را به راننده می داد با لحنی آمرانه گفت: "بسیار خب، اینجا به قدر کافی نزدیک است. مرا پیاده کنید تا هتل پیاده میروم."
راننده پول را گرفت. مسافر از تاکسی پیاده شد و از لابلای خودروهای متوقف شده از خیابان عبور کرد، تا اینکه به پیاده رو نزدیک به هتل مترولایت رسید. او با قدم هایی سریع مسافت کوتاه باقیمانده را پیمود و در چرخان هتل را باز کرد. هتل مترولایت یکی از جدیدترین و پرطرفدارترین هتل های منهتن بود که با نرخ متوسطی کار می کرد. لابی هتل گرچه بزرگ نبود، ولی به طور زیبایی مبله شده بود و مهمانان مرتب در آن رفت و آمد می کردند. وارد شدن یک فرد رویدادی نبود که جلب نظر کند...