بامبو پسرک کوچک
نویسنده:
لوب
مترجم:
نادره قزوینی
امتیاز دهید
بامبو هر روز با سرزدن آفتاب از خواب برمیخاست. او کار زیادی داشت و با خود فکر می کرد من از همه بزرگتر و قویتر هستم. راستی هم او از همه تندتر می دوید. از همه بلندتر می دوید و با همه زرنگی تمام به سرعت بالای درخت می رفت. به همین جهت تمام بچه های دهکده از او اطاعت می کردند...
بیشتر
آپلود شده توسط:
yahee33
1399/02/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بامبو پسرک کوچک